نفاق و منافقان در نگاه امام موحدانعليه السلام
نفاق در لغت و اصطلاح
ماده «ن ، ف ، ق» در لغت عرب براى دو معناى اصلى و چند معناى فرعى به كار رفته است. دو معناى اصلى آن، يكى «تمام و فنا شدن» و ديگرى «پوشيده و پنهان داشتن» است. از معناى نخست ، استعمالهاى «نفقت الدابة» به معناى تمام شدن عمر چهارپا و «نفق نفقة القوم» به معناى تمام شدن زاد و توشه است. در معناى دوم، واژههاى «نفق» به معناى تونل و راه زيرزمينى و «نافقاء» در برابر «قاصعاء» به معناى يكى از دو سوراخ لانه موش صحرايى به كار رفتهاند. (9) برخى نيز احتمال دادهاند كه اين دو معنا، به يك ديگر بازگشته، يك ريشه دارند. (10) به گفته ابن منظور در لسان العرب و فيروز آبادى در تاج العروس، عرب ماده و هيئتهاى گوناگون «نفق» را براى انسان به كار نمىبرد (11) و تنها پس از كاربرد قرآنى آن ، معناى اين واژه در زبان عرب توسعه يافت . قرآن با استخدام اين لفظ براى كسى كه كفر خود را پوشيده مىدارد و اظهار ايمان مىنمايد (12) ، به يكى از وجوه پنهان روح و بيمارىهاى نهان انسان اشاره كرد. به گفته بسيارى از لغويان و مؤلفان غريب الحديث، اين استخدام با معناى لغوى نفاق تناسب دارد و بر اساس اين تشبيه ساخته شده است كه منافق نيز داخل «نفق» يا «نافقاء» مىشود تا خود را پنهان بدارد و اگر بتواند بگريزد. (13) پيامبرصلى الله عليه وآله و مسلمانان صدر اسلام با فهم همين معنا، اين واژه و مفهوم قرآنى را بر كسى تطبيق مىكردند كه بهظاهر ، ادعاى مسلمانى، و در باطن با كافران سر و سرى داشت، و در درون و نهان شكاك و مردد و گاه كافر مطلق بود و در برون مسلمان مىنمود . با رواج اين استعمال و كاربرد آن در ديگر مصداقها، همچون انسان خيانتكار ، رياكار و كسى كه حضور و غيبتش يكى نيست ، توسعه معنايى نفاق افزونتر گشت؛ تا آن جا كه بر حسب نظر برخى، قابليت تقسيم به دو دسته كلى، يعنى نفاق اكبر و اصغر يافت كه ما در اينجا آن را نفاق سياسى و نفاق اجتماعى و يا نفاق اعتقادى در برابر نفاق عملى مىناميم. توجه به اين گستره معنايى، در سير بحث و فهم احاديث و نيز در جاى خود ديدن و نهادن دستورات گوناگون دينى در برخورد با منافقان ، تأثيرى بسزا دارد .
گونههاى نفاق
محدث بزرگ شيعه، علامه مجلسى، منافق را همچون مسلمان و مؤمن داراى گونه هاى متفاوتى مىداند. ايشان در معناى اسلام و ايمان به پيروى از روايات (14) ، اسلام را همان شهادتين زبانى و اقرار ظاهرى مىداند؛ اما ايمان را برتر و نيازمند اعتقاد قلبى و عمل خارجى دانسته، تسليم درونى را ستون اصلى خيمه ايمان مىشمرد. (15) منافق را نيز كسى مى داند كه اظهار اسلام مىكند و در باطن كافر است و اعتقاد قلبى و تسليم درونى ندارد. وى اين معنا را مشهور مىداند (16) و ريا و اظهار دوستى دروغين و نيكو نمودن و بد بودن و ظاهرسازى و صالح نبودن را از گونههاى ديگر نفاق مىشمرد. (17) در جايى ديگر، نفاق نوع اول را ويژه دوران صدر اسلام، و منافقان دوره هاى متأخر و معاصر را از نوع دوم مىداند. (18) اين نظر، پذيرفتنى است؛ زيرا قرآن نيز منافقان را مؤمن نمى داند (19) و همان گونه كه گذشت، منافق از ديدگاه وحى ـ كه درون را بهعيان مىبيند ـ كافرى بيش نيست كه در لباس اسلام درآمده است.
در ميان اهل سنت نيز اين تلقى وجود دارد. ابن رجب حنبلى مىگويد : نفاق از نظر شرعى دو گونه است:
يكى نفاق اكبر و آن اين است كه انسان بهظاهر خود را مؤمن به خدا و فرشتگان و كتابها و پيامبران و روز قيامت نشان دهد و در باطن مخالف همه يا بخشى از آن باشد و اين همان نفاق صدر اسلام است كه قرآن به نكوهش اهلش پرداخته و آنان را كافر دانسته و خبر از دوزخى بودنشان داده است .
دوم نفاق اصغر يا نفاق عملى است و آن اين است كه انسان بهظاهر كارى كند و قصدش چيز ديگرى باشد. (20) منظور از معناى دوم، ظاهرسازى و رياكارى است؛ زيرا ريا ارائه عمل و تظاهر به عبادت و سلوك است، بدون اعتقاد درونى؛ اگرچه ممكن است رياكار به اصل خدا و معاد و نبوت، ايمان و اقرار داشته باشد . از اين رو مىتوانيم اين نفاق را نفاق عملى ـ در مقابل نفاق اعتقادى نوع اول ـ بدانيم و چنين منافقى را از سلك مؤمنان به شمار آوريم؛ اگر چه از پايينترين آنان. زيرا ايمان نيز درجات و مراتبى دارد كه در برخى از آنها، اعتقاد و تسليم قلبى محض كافى است (21) . حال اگر در معناى نخست دقيق شويم و به انگيزههاى منافقان صدر اسلام ـ كه كافرانى مسلماننما بودند ـ بنگريم، به اين نكته مىرسيم كه اظهار ايمان به خدا و رسول و قرآن تنها يك سپر سياسى براى زندگى در جامعه دينى مدينه بوده است . به عبارت ديگر ماهيت اين برخورد منافقانه ، تفاوتى با ساير نفاقها و جاسوسىهاى سياسى در ديگر جوامع ندارد، ولى از آنجا كه در جامعه مدينه ، دين حاكم است و سياست و مدنيت با ايمان و ولايت آميخته است ، سياستمداران منافق همراهى سياسى ظاهرى را در اظهار ايمان و قبول پايههاى دينى حكومت مىديدند و گرنه همچون ساير منافقان سياستپيشه و جاسوسان حرفهاى، هيچ تمايلى به اداى فرايض دينى و اطاعت اوامر رهبرى از خود نشان نمىدادند . نتيجه اين كه اصل همراهى با جامعه و فرهنگ سياسى حكومت، الزام مىكرد كه منافقان چهرهسازى اعتقادى و عملى كنند و پرده نفاق بر بىايمانى خويش بيندازند. به حتم اين نفاق سياسى كه تا عميقترين اعتقادات قلبى و درونى راه پيدا مىكند و در برابر برترين موجود عالم، يعنى رسول خدا مىايستد، بدترين و زشتترين نوع نفاق است كه متأسفانه با اسلام همزاد بوده و آثار مخرب آن در دوره حكومت و زندگى امام علىعليه السلام بسى عيانتر است. (22) بدين روى برخى انواع نفاق را مراتب نفاق تعبير گفته و برحسب شدت و ضعف ناشى از متعلق و يا كسى كه با آن برخورد منافقانه مىشود ، تقسيم كردهاند .
امام خمينىرحمه الله در كتاب اربعين خود مىفرمايد : و نيز نفاق به حسب متعلق، فساد آن فرق دارد؛ زيرا گاهى نفاق كند در دين خدا و گاهى در ملكات حسنه و فضايل اخلاق و گاهى در اعمال صالحه و مناسك الهيه و گاهى در امور عاديه و متعارفات عرفيه، و همينطور گاهى نفاق كند با رسولاللهصلى الله عليه وآله و ائمه هدىعليه السلام و گاهى با اوليا و علما و مؤمنين و گاهى با مسلمانان و يا ساير بندگان خدا از ملل ديگر . البته اينها كه ذكر شد در زشتى و وقاحت و قباحت فرق دارند؛ اگرچه تمام آنها در اصل خباثت و زشتى شركت دارند و شاخ و برگ يك شجره خبيثه هستند . (23) نفاق، به واقع يك صفت و ويژگى روحى ـ روانى است كه برحسب شدت و ضعف آن و مقتضيات زمان، گاه منافق را براى جلب منافع مادى و زودگذر دنيوى ، به ستايش و چاپلوسى و ابراز محبت و دوستى دروغين با خلق خدا وا مىدارد؛ حال آن كه دل در گرو اموال و جاه و مقام مردم نهاده است، نه ويژگىهاى انسانى آنها. گاه نيز به صورت برخورد منافقانه با پيامبر و اعتقادات اصلى دين ظهور مىكند، و گاه براى جاى گرفتن در صف مؤمنان به رياكارى و تظاهر و اعمال و عبادات است، و حتى در مرتبه شديد آن، به صورت امر به عبادت و دعوت به طاعت رخ مىنمايد كه امام على آن را شديدترين نوع نفاق خوانده است (24) . توجه به دو گونه اصلى نفاق ، يعنى نفاق اعتقادى ـ سياسى و اخلاقى ـ اجتماعى ، شدت و ضعف تحذيرها و هشدارها را توجيه مىكند .
ويژگىهاى منافقان
اگرچه ويژگىهاى منافقان نيز برحسب گونههاى آنان قابل تقسيم است، ويژگىهاى مشترك نيز دارند. مبناى تقسيم و جداسازى ويژگىها مناسبت هر ويژگى و فراوانى آن در گروهى از منافقان است .
.1 ويژگىهاى منافقان اعتقادى ـ سياسى
1ـ.1 شك و ترديد
مهمترين ويژگى اين نوع از منافقان، شك و ترديد درونى و قلبى آنان است . چنين انسانى چون نتوانسته است به علم و يقين نايل آيد و خود را از نظر فكرى و روحى قانع سازد، در وادى حيرت و ترديد باقى مىماند (25) . او به تصور اين كه ديگران را فريفته است، خود را فريب داده است. (26) بر اين اساس حضرت علىعليه السلام به پيروى از قرآن مىفرمايد : المنافق مكور مضر مرتاب؛ (27) «منافق، نيرنگباز و و زيانبار و مردد است.» در كلامى ديگر، اين ويژگى را ميان همه منافقان، مشترك مىداند: كل منافق مريب. (28)
1ـ.2 عبرتنگرفتن
لازمه حركت انديشمندانه انسان، عبور از وادى شك است كه يقين بسيط را به يقين مركب و عميقتر مبدل مىسازد . اما عبور از اين وادى ، شوق و انگيزه و حق مدارى مىخواهد كه منافق از همه اينها محروم است . منافق خود نمىخواهد و نمىطلبد و نمىپذيرد و از اين رو در شك مىماند . منافق نه درست مىنگرد تا عبرت بگيرد و نه درست مىانديشد . هرگاه چرخ گردون او را بركشد، به جاى بهرهگيرى از فرصت مغتنم، سر به طغيان مىگذارد ، و هرگاه گرفتارىها و بلايا بدو روى آورند، به جاى تنبه و هوشيارى، زبان به شكوه و ناله مىگشايد . ... منافق چون بنگرد ، سرگرم و سر به هوا است و چون سكوت كند ، با غفلت و بىخبرى است و چون سخن بگويد ، لغو و بيهوده بگويد و چون بىنياز شود ، سركشى كند و چون بهسختى افتد ، زبونى نمايد . زود ناخشنود و دير خشنودى مىشود ، [نعمت] اندك او را بر خدا خشمناك كند، و فراوانش خشنودش نسازد . نيت شر بسيار دارد و برخى را جامه عمل مىپوشاند و بر آنچه نتوانسته افسوس مىخورد كه چرا نكرده است؟! (29) اگر اين سخن را با توصيف مؤمن و شيوه و ويژگىهاى او مقايسه كنيم ـ كه «چون بنگرد عبرت گيرد و چون سكوت كند بينديشد و چون سخن گويد ذكر گويد و چون بىنياز شود شكر كند و چون به سختى افتد ، بشكيبد ؛ زودخشنود و ديرخشم است»ـ بهآسانى فهميده مىشود كه عبرت نگرفتن و نينديشيدن و ياوه بافتن ، چگونه بر دورى منافق از مسير تكامل مىافزايد و او را در وادى حيرت و سرگردانى باقى مىگذارد . آرى پرگويى و بيهودهبافى، فرصتى به ذكر و تفكر نمىدهد و ميل به شرارت و طغيان ، آرامش روحى منافق را سلب مىكند، و اگر بر اين همه، ناخشنودى و ناخرسندى او را از هستى و خداوندگار هستى بيفزاييم، چه مجالى براى عبرت و هدايت، براى او باقى مىماند؟
1ـ.3 علم بىعمل
منافق حتى اگر خود را به زيور دانش بيارايد و اندوختهاى فراچنگ آورد و در شمار فرهيختگان نيز درآيد، باز در تنگناى خودساختهاش گرفتار است و بىآنكه به هدف نزديك گردد ، بار خود را سنگينتر ساخته است ؛ زيرا او جايگاه علم و دانش را نشناخته است و به جاى آن كه با نور علم ، درون خويش را روشن سازد، تنها زبان خود را به معدودى الفاظ و اصطلاحات گشوده است . او در زبان و گفتار ، عالم مىنمايد و در عمل و كردار ، جاهل است؛ داناى زبانى و نادان رفتارى . امام همام ، علىعليه السلام مىفرمايد : علم المنافق في لسانه ، علم المؤمن في عمله؛ (30) «دانش منافق در زبان او است ؛ دانش مؤمن در كردارش.»
در حقيقت ، آنچه منافق دارد چيزى جز پوسته علم و نمايشى از آن نيست ؛ زيرا اگر علم او حقيقى و واقعى بود ، از ايمان جدا نبود، كه به گفته والاى همو : الإيمان والعلم أخوان توأمان ، ورفيقان لا يفترقان (31) ؛ «ايمان و علم ، برادران همزادند و دو رفيقاند كه از هم جدا نمىشوند.»
بنابراين، از آنجا كه منافق دانا از ايمان تهى است ، به قاعده ملازمه ، دانشى نيز ندارد . (32)
1ـ.4 پارسايى دروغين
همان گونه كه منافق ، تنها از علم ، اصطلاحات و پوسته آن را فرا گرفته و آن را تنها به زبان مىآورد، ورع و تقواى او نيز در مرحله ادعا و حرف مىايستد و به جوارح و جوانح و عملش سرايت نمىكند . به گفته شيواى امام علىعليه السلام «پارسايى منافق ، جز در زبان او نموار نمىشود.» (33) حال آنكه ورع مؤمن در عملش آشكار است. (34) وقتى ورع ، برخاسته از دين، و تابعى از آن باشد، روشن است كه منافق دين ندارد . امام به اين نكته هم تصريح كرده است : ورع الرجل على قدر دينه؛ (35) «ورع مرد به اندازه دين او است .»
1ـ.5 دنيا طلبى
دنياطلبى با چهرهها و نمودهاى گوناگون، همواره و همهجا آفت دين و ديندارى است . اين معنا آنچنان مسلم و مبرهن است كه نيازى به استدلال ندارد و شواهد و آيات و روايات چنان فراوانند كه انتخاب يكى از ميان آن همه، دشوار مىنمايد؛ (36) اما آنچه به بحث منافق و ويژگى او مربوط است ، دنياطلبى به بهانه امور اخروى است كه زشتترين و زيانبارترين و خطرناكترين گونه دنياطلبى است.
مولاى متقيان از اين خصلت منافقان خبر داده و ما را از درغلتيدن به دام آن برحذر داشته است : كار آخرت را وسيله دنياطلبى، و دنياى زودگذر را بر آخرت ترجيح مده كه اين ، خصلت منافقان و خوى بىدينان است . (37) اين دسته از منافقان، از آن رو كه دين را به بازى مىگيرند، و گروهى را فاسد و گروهى را به دين و ديندارى بدبين مىكنند از بقيه زيانبارترند . اين گرگان در لباس ميش كه زبانهايى شيرينتر از عسل و دلهايى تلختر از گياه حنظل دارند، به خيال خدعه و نيرنگ با خدا و خلق خدا ، براى دنيا در دين تفقه مىكنند و براى عمل نكردن مىآموزند و سخن از آخرت را وسيلهاى براى رسيدن به دنيا مىكنند، و از اين رو ديرتر از منافقان ديگر كشف و رسوا مىشوند و از پس سالها مراقبت دائمى و دقت كافى ، از پرده برون مىافتند . نگرانى امامعليه السلام نيز به همين رو بود كه فرمود:
إن أخوف ما أخاف عليكم إذا تفقه لغير الدين وتعلم لغير العمل وطلبت الدنيا بعمل الآخرة؛ (38) «ترسناكترين چيزى كه بر شما مىترسم ، آن است كه براى غير دين تفقه شود و براى جز عمل آموخته گردد و دنيا با عمل آخرت طلب شود .»
علىعليه السلام خود به شرارت اين دسته از عالمان مبتلا بود و طعم تلخ فريبكارى آنان و فريبخوردن جاهلان را چشيده بود و از اين درد جانكاه مىناليد: دو انسان دنيايى پشتم را شكستند: انسانى بهزبان دانا و بهعمل فاسق، و انسانىنابخرد ولى عابد. آن يك با زبانآورى از رسيدن به فسقش جلو مىگيرد و اين يك با عبادت خود از جهلش. پس، از فاسق عالم و جاهل عابد بپرهيزيد كه اين دو، هر مفتونى را فتنهاند و من خود از پيامبر خدا شنيدم كه مىگفت: اى على،هلاكت امت من به دست هر منافق زبان آور است. (39)
1ـ .6 نگه نداشتن زبان
زبان با همه كوچكىاش، معيار ارزش انسان، اين موجود پيچيده هستى است. به فرموده امام علىعليه السلام انسان بدون آن، مجسمهاى و يا جنبندهاى بيش نيست (40) و در كنار عقل و خرد ، جوهره انسان را شكل مىدهد (41) و وسيله سنجش انسان و خرد او است. (42) از اين رو سنگينى آن ، وزن انسان را افزون مىكند و سبكى آن از قدر و منزلتش مىكاهد . لغزش زبان ، لغزش انسان است و زيبايى آن ، زيبايى گوينده. اين تأثير عميق و نقش مهم زبان، است كه موجب صدور فرمانهاى شديد و فراگيرى از ائمه دينعليه السلام در مورد حفظ و حتى حبس زبان شده است. (43) پيشوايان دين از ما خواستهاند كه زبان را نيز چونان بقيه اعضا، به فرمان عقل دين خود درآوريم و پيش از هر كار انديشه كنيم و جلوتر از هرعضو ، مغر را قرار دهيم كه اگر چنين كنيم عقل را بها داده، دين خود را حفظ كردهايم؛ و گرنه بر اساس آنچه از امام على نقل شده است به جرگه سفها پيوسته، در ميان منافقان جاى مىگيريم . زبان مؤمن در پشت قلب او است و قلب منافق در پشت زبانش؛ زيرا مؤمن هرگاه اراده سخن كند در درون بدان مىانديشد ، پس اگر نيكو باشد ، آشكارش مىكند و اگر بد باشد ، پوشيدهاش مىدارد. و[لى] بىگمان منافق هرچه بر زبانش بيايد مىگويد؛ بىآنكه بداند چه به سود او است و چه به زيانش . (44)
.2 ويژگىهاى منافقان اجتماعى ـ اخلاقى
همان گونه كه پيشتر گفته شد، ويژگىهاى منافقان را بىآنكه آهنگ تمايز كامل و خط كشى هندسى داشته باشيم، به حسب افراد، تقسيم كرديم. در اينجا خاطرنشان مىكنيم كه شخصيت پيچيده انسان، امكان تفكيك كامل و روشن صفات در هم فرو رفته او را نمىدهد. از اين رو تنها ملاك تقسيم ويژگىها و اختصاص هردسته به تعدادى از آنها، شيوع و فراوانى بيشتر آن در هر دسته است .
اينك از منافقانى سخن خواهيم گفت كه شك و ترديد آنان نه در اعتقادات ظاهرى كه در توحيد واقعى است و از اين رو در معاشرتها و رفتارهاى اخلاقى ـ اجتماعى خود، به شرك خفى و ريا گرفتار آمدهاند.
<="" a="" style="color: black; text-decoration: none;">2ـ.1 آراستگى دروغين
<="" a="" style="color: rgb(0, 0, 0); text-decoration: none; font-family: 'Times New Roman'; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: bold; letter-spacing: normal; line-height: normal; orphans: auto; text-align: right; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: auto; word-spacing: 0px; -webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: rgb(206, 217, 217);">
انسان منافق، تنها در انديشه حفظ خويش و نشان دادن چهرهاى مقبول از خود است . او بايد چنين باشد؛ زيرا در صورت كشف باطن و حقيقت او ، نه كسى با او دوستى مىكند و نه محبت كسى را جلب مىكند . او بايد چنان ظاهر را بيارايد و خود را آراسته به سجاياى اخلاقى نشان دهد كه ديدهها از ظاهر او به باطنش نپردازند. از آن رو او بهدروغ و نيرنگ متوسل مىشود تا زيورهاى بدلى بر روح خود بياويزد و به جاى پيراستن جان، عيان را بيارايد. سخن امام علىعليه السلام در همين باب است : بالكذب يتزين اهل النفاق؛ (45) «منافقان به دروغ ، خود را مىآرايند .» و المنافق قوله جميل و فعله الداء الدخيل؛ (46) «منافق ، گفتارش زيبا و كردارش بيمارى درون است .» منافق زيبا مىنمايد و زيبا مىگويد تا بيمارى درونى خويش را بپوشاند و هدف خود را مخفى نگاه دارد، و تا آنجا كه بتواند در دلها نفوذ كند و انسانها را بفريبد و به كام خود برسد . زيبا و شيوا سخن گفتن در همه جامعهها و براى همه انسانها جذاب بوده و شگرد هميشگى رهبران و افراد سودجو است . اين ويژگى، شباهت بسيارى به خصلت ديگر منافقان، يعنى چاپلوسى و تملق دارد.
<="" a="" style="color: black; text-decoration: none;"><="" a="" style="color: black; text-decoration: none;">2ـ.2 چاپلوسى
<="" a="" style="color: rgb(0, 0, 0); text-decoration: none; font-family: 'Times New Roman'; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: bold; letter-spacing: normal; line-height: normal; orphans: auto; text-align: right; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: auto; word-spacing: 0px; -webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: rgb(206, 217, 217);">
منافقان در روابط اجتماعى خود بدون آن كه به ضوابط اخلاقى پايبند باشند و تنها براى كسب منفعت آنى و زودگذر دنيايى، خود را به قطبهاى قدرت در جامعه نزديك مىكنند و با به كار بستن شيوههاى غير اخلاقى ـ از دروغ و ريا گرفته تا تملق و ثنا خود را در دل صاحبان مال و مقام جاى مىدهند . اينان كه راه نفوذ در ديگر انسانها را آموخته و نقطه ضعف و قوت هركسى را پيدا كردهاند، با ستايشها و تملق نابجا ، دامى پنهان مىگسترند و شكار خود را صيد مىكنند . با گستاخى و بىشرمى داد سخن مىدهند، و ناكرده را كرده و ناگفته را گفته جلوه مىدهند و خود و ممدوح خود را به شقاوت مىاندازند. امام علىعليه السلام اين ويژگى تركيبى منافق را چنين بيان كرده است : «منافق، بىشرم، كودن ، چاپلوس و تيرهبخت است .» (47) گفتنى است كه سركرده منافقان مدينه، عبدالله بن ابى سلول نيز با همين شيوه قصد اغفال على را ـ به خيال خود ـ مىكند؛ اما با كلام كوبنده حضرت روبهرو مىگردد «اى عبد الله ، تقوا پيشه كن نه نفاق كه منافق بدترين آفريده خدا است.» (48) شايد حديث ديگر امامعليه السلام نيز ناظر به همين ويژگى باشد؛ آن جا كه مىفرمايد : المنافق لسانه يسر وقلبه يضر؛ (49)«زبان منافق شادمان مىكند و دلش زيان مىرساند .» در حديث ديگرى كه نفس اماره را به منافق تشبيه كرده است ، وجه شبه آن دو را تملق نام مىبرد. (50)
<="" a="" style="color: black; text-decoration: none;">2ـ.3 چندرنگى
از آنجا كه منافق در زندگى و اعتقادات خود، مردد و مذبذب است و وابستگى عقيدتى به هيچ مكتبى ندارد ، در زندگى روزمره و معاشرت اجتماعى خود نيز ثابت و استوار نيست و همواره به رنگهاى محيط، گروه، دوستان و آشنايان درمىآيد . اگر روزى ، توانگرى و گشادهدستى و خرج و انفاق در راه و كار مخصوصى ، رواج يابد ، او را از توانگران و سخاوتمندان مىبينم و اگر روزگارى ، درويشى و صوفيگرى سكه رايج بازار فخر فروشان گردد ، او را با كشكول گدايى مشاهده مىكنيم . اين تلون و رنگ به رنگى به منافق امكان زيستن و ايمنى مىدهد ؛ زيرا شناخته نمىشود و همرنگى با محيط ، او را يكى از اجزاى حقيقى و درست كار پيرامونش نشان مىدهد . او بهواقع بىرنگ و بىچهره است و هرلحظه و هرجا به مقتضاى حال رنگ عوض مىكند. نه عقد قلبى دارد كه بر آن بايستد و نه جوهرهاى كه با رنگ خود نمايان شود. منافق با اين كار از دنياى خود محافظت مىكند؛ چهره ساختگىاش را پوششى براى درون نازيبايش مىسازد؛ اظهار خير مىكند، اما در باطن جز شر و زشتى ندارد. (51) برخلاف شخص تقيهكننده كه باطنى نيكو و سيرتى زيبا دارد، اما در تنگناى زمانه و فشار روزگار، خود را بد سرشت و زشت نشان مىدهد تا در نهان دين خود را حفظ كند. منافق با جماعت، همرنگ است و اگر بميرد ، بر خاكستر و يا خاك كردنش ميان هندو و مسلمان نزاع درمىگيرد . هيچ كس او را دشمن خود نمىپندارد و او نيز دشمنىاش را بروز نمىدهد. او مبنايى براى رعايت امور اخلاقى ندارد و به فرموده امام على : عادة المنافقين تهزيع الأخلاق؛ (52) «به تغيير همواره خلق و خوى خود، عادت كرده است.»
2ـ.4 آسانگيرى بر خود و سختگيرى بر مردم
اگرچه منافق با چاپلوسى و زبانبازى ، خود را نزديك و صميمى نشان مىدهد و ادعاى محبت و علاقه دارد، در درون نه دوستدار است ، نه عيبپوش؛ بلكه كوچكترين عيبها را ديده و براى وقتى مناسب، ذخيره كرده است . او تنها با زبان به مردم احترام مىگزارد و به تحسين و تكريم ظاهرى آنها مىپردازد؛ اما در پس اين ظاهرسازى، مردم را نادان و حتى سفيه مىداند (53) ، و در عوض خود را صالح و مصلح و بىعيب و نقص مىبيند . امام علىعليه السلام در همين باره مىفرمايد : المنافق لنفسه مداهن وعلى الناس طاعن؛ (54) «منافق نسبت به خود مسامحه روا مىدارد و بر مردم خرده مىگيرد.»
ويژگى عملكرد منافقان
امام همام ، على بن ابىطالبعليه السلام در خطبه مشهور خود كه بسيارى از ويژگىهاى منافقان را آشكار مىكند، بيشتر به نوع عملكرد و شيوههاى كارى آنان نظر دارد. امام در اين خطبه ، روانكاوى ژرف منافقان را با نحوه عملكرد آنان در اجتماع ، به هم مىآميزد و چنان شخصيت آنان را ترسيم مىكند كه مىتوان از آن، الگوى روانشناسى منافقان را رسم كرد: شما را از منافقان برحذر مىدارم؛ زيرا آنان مردمانى گمراهند و گمراه كننده. خود لغزيدهاند و ديگران را مىلغزانند. به رنگهاى گوناگون و حالتهاى مختلف درمىآيند . با هر وسيله و از هر طريقى آهنگ [فريب و گمراهى] شما مىكنند و در هر كمينگاهى به كمين شما مىنشينند.
دلهايشان بيمار است و ظاهرشان آراسته و پاك. مخفيانه عمل مىكنند و چون خزندهاى زهرناك آهسته مىخزند و بىخبر زهر خود را مىريزند. شرح و بيانشان دارو است و گفتارشان شفا؛ اما كردارشان درد بىدرمان. به رفاه و آسايش مردم حسادت مىورزند و به آتش بلا و گرفتارى دامن مىزنند و نوميد مىكنند. در هر راهى، به خاك هلاكت افكندهاى و براى نفوذ در هر دلى، وسيلهاى، و براى هر غم و اندوهى، اشكهايى [دروغين] دارند. به هم مدح و ستايش وام مىدهند و از يكديگر انتظار پاداش [و ستايش متقابل] دارند. اگر چيزى بخواهند، پافشارى مىكنند و اگر سرزنش كنند پردهدرى مىنمايند و اگر داورى كنند زيادهروى مىكنند . در مقابل هر حقى باطلى در بغل دارند و در برابر هر راستى، خميدهاى و براى هر زندهاى، قاتلى و براى هر درى، كليدى و براى هر شبى، چراغى. چشم نداشتن و بىنيازى را دستاويز طمع قرار مىدهند، تا از اين راه بازار خود را گرم كنند و كالاهايشان را تبليغ نمايند . مىگويند و شبهه مىپراكنند. وصف مىكنند و حقيقت را وارونه جلوه مىدهند. راه [ورود به مسير باطل] را آسان مىكنند و تنگه [آن را] كج و دشوار رو مىسازند [تا افراد بهآسانى به باطل در آيند و در پيچ و خم آن سرگردان و بيرون شدنشان دشوار شود.] اينان دار و دسته شيطان و زبانههاى انبوه آتشند. «آنان گروه شيطانند و بدانيد كه گروه شيطان همان زيانكارانند . (55) » (56) منافق گاه قدمى پيش مىگذارد و نه تنها خود را مؤمن كه دانشمند متعهد و دوستدار نشر و پخش دانش و دين مىنمايد و با جعل حديث و نقل آن، در متدينان و حتى در دين رخنه مىكند . اين گروه در دوره گرايش مسلمانان به حديث، بيشترين سوء استفادهها را كردند؛ تا جايى كه محدثان درستانديش، به نقد و تصفيه روايات همت گماردند. سليم بن قيس از نخستين كسانى است كه به وجود اين شگرد منافقانه و احاديث مخالف و ساختگى پى برد و براى حل آن، به خدمت امام علىعليه السلام رسيد. امام در كلامى مفصل او را از دسيسه منافقان آگاه كرد و با تقسيم محدثان به چهار گروه، منافقان را گروه نخست آنان شمرد: حديث از چهار دسته ـ كه پنجمى ندارد ـ به تو مىرسد: مرد منافقى كه اظهار ايمان مىكند و خود را مسلمان نشان مىدهد و هيچ ابايى از دروغبستن بر پيامبر خداصلى الله عليه وآله ندارد و آن را گناه نمىداند و اگر مردم مىدانستند كه او منافق و دروغگو است، از او نمىپذيرفتند و تصديقش نمىكردند. ولى او را از صحابه حضرت رسول مىپندارند و مىگويند او پيامبرصلى الله عليه وآله را ديده و از او شنيده است. مردم از او حديث مىگيرند و به حال او آگاه نيستند. در حالى كه خداوند از منافقان خبر داده و آنان را توصيف كرده و فرموده است : «هنگامى كه آنان را مىبينى، از شمايلشان خشنود مىشوى و چون سخن گويند، به گفتارشان، گوش مىدهى.» (57) اين منافقان پس از پيامبر باقى ماندند و با دروغ و تزوير و تهمت، به زمامداران گمراه و دعوتكنندگان به آتش ،نزديك شدند و آنان نيز ولايت كارها را به آنان سپردند و برگرده مردمان سوارشان كردند، و با كمك آنان دنيا را خوردند. مردم با پادشاهان و دنيا هستند؛ مگر كسى كه خداوند او را حفظ كند. (58)
راههاى شناخت نفاق و منافقان
بخش پيشين، بيان ويژگىهاى منافقان را بر عهده داشت و شناخت ويژگىها، خود به شناسايى دارنده آنها كمك مىكند؛ به شرط آن كه ظاهر شود و از پرده برون افتد . در اين فصل به ويژگىها و نشانههاى آشكار منافقان مىپردازيم ؛ علامتهايى كه هر يك از آنها مىتواند حقيقت درونى انسانهاى مؤمننما و كفرگرا را به ما بنماياند .
.1 لحن گفتار
نخستين راه شناخت منافقان، دقت در سخنان ايشان است ؛ يعنى همان خصيصه زبانآورى كه بزرگترين پوشش و پناه منافق است . چه، هر سلاحى كه بسيار به كار گرفته شود ، طرز كارش معلوم و اسرارش آشكار خواهد شد و سرانجام در آنجا كه سلاح از كار مىافتد و يا خطا مىكند ، راه رخنه به درون آن كشف مىشود .
امام علىعليه السلام در ارائه اين راه نقشى ممتاز دارد و افزون بر ارائه، مستند قرآنى آن را نيز نشان داده است: خداوند چهار چيز را در كتابش تصديق كرده است... مرد در زير زبانش نهفته است ؛ چون سخن بگويد ، آشكار شود . پس خداوند متعال نازل فرمود : «و بىگمان آنان را از لحن گفتارشان مىشناسى (59) .» (60) منافق هر چند خوددار و راز نگه دار باشد، سرانجام بر اثر فشارهاى درونى، راز خود را بيرون مىافكند و با نيش و كنايههايش خود را افشا مىكند. او مىكوشد با تعبيرات موذيانه هم آزار برساند و هم موضع مخالف خود را پنهان كند؛ غافل از آن كه نيتش از سخنش هويدا است و مصداق اين قاعده كلى است كه: ما أضمر أحد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه؛ (61) «هيچ كس چيزى را پنهان نكرد، مگر آن كه در لغزشهاى زبانش و خطوط چهرهاش پديدار شد.»
امام علىعليه السلام در سخن بلند ديگرى بر اين راهكار صحه مىگذارد: على لسان المؤمن نور يسطع وعلى لسان المنافق شيطان ينطق؛ (62) «بر زبان مؤمن نورى است كه مىدرخشد و بر زبان منافق، شيطانى است كه سخن مىگويد .» شايد گفته شود كه اين راهكار، ارجاع به يك معيار مشخص و معين نيست و نمىتوان آن را تحت ضابطه و قاعده درآورد ؛ زيرا حواس ما به درك «لحن القول» ، «نور ساطع» و «شيطان ناطق» راهى ندارند و ممكن است در تشخيص به خطا رويم و يكى را به جاى ديگرى بگيريم .
پاسخ اجمالى اين است كه ابزارهاى شناخت متعددند و دل يكى از آنها است . معرفت شهودى و فطرى قلب زمينه خطاب نبوى و تعليم محمدى را فراهم مىآورد: استفت قلبك وان أفتوك الناس؛ (63) «از دلت بپرس؛ اگر چه مردم بر[خلاف] آن فتوايت دهند .» امام علىعليه السلام در دعاى شعبانيه مىفرمايد : و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور؛ «ديده دلهايمان را با نور نظرش به تو ، روشنى بخش تا ديده دل حجابهاى نور را نيز بدرد.» (64) اين معنا كه دل مانند سر، دو چشم و دو گوش دارد، از ديدگاه روايات مسلم است؛ (65) اما گردش و چرخش شيطانها در پيرامون دل آدمى، او را از اين طريق شهود و نظر به ملكوت محروم مىكند. (66) به مدد اين وسيله و راهكار، مىتوان از عملكرد منافقان در زمينه تحريف معارف دينى و دخالت در فرهنگ مذهبى جلو گرفت و مهمترين اثر تخريبى آنان را مانع شد . از اين رو حضرت براى شناسايى حديثهايى كه به وسيله منافقان، ساخته و پرداخته مىشد، به همين طريقه اشاره كرده، مىفرمايند : «بر هرحقى ، حقيقتى و بر هر صوابى نورى است؛ پس موافق كتاب را بگيريد و مخالفش را واگذاريد.» (67) دستيابى به اين تشخيص و مجهز شدن به اين سلاح، به جامعه امكان مىدهد تا منافقان خرد و كلان را بشناسد و از ميان خود براند . اين طريقه و نشانه، گرچه تنها راه شناخت منافقان نيست، مهمترين آنها است. از اين رو امام علىعليه السلام آن را بر ديگر نشانههاى منافق مقدم داشته و فرموده است :
للمنافق ثلاث علامات : يخالف لسانه قلبه وقوله فعله وسريرته علانيته؛ (68) «منافق را سه نشانه است : زبانش با دلش، گفتارش با كردارش، و درونش با نمودش، يكسان نيست .»
.2 نحوه رفتار
2ـ.1 خمودى و ناسپاسى
ديگر علامت آشكار منافق كه پيوستگى كاملى با حقيقت او دارد، چگونگى رفتار وى با ديگران است. منافق برخلاف مؤمن كه با صلابت و اطمينان به صحنه عمل مىآيد و كارى متقن و شايسته ارائه مىدهد ، شكاكانه و مردد وارد عمل مىشود. امام علىعليه السلام مىفرمايد : «بىگمان يقين مؤمن در كردارش و شك منافق در رفتارش ديده مىشود .» (69) منافق به فرجام كارش و نتيجه عملش اميدى و يقينى ندارد و از اين رو تنها براى نشان دادن همراهى ظاهرى و موافقت دروغين، با كسالت به نماز و بى جسارت به جهاد درمىآيد . او اعتقاد چندانى به خداوند هستى ندارد تا به او عشق بورزد و عاشقانه به كار پردازد . او نه خدايى مىشناسد و نه بهشتى و نه نعمتى . خود را مديون كسى نمىداند تا سپاسش بگزارد و احسانى نمىبيند تا شكرش بهجا آرد و اگر هم سپاسى بگزارد، از زبانش تجاوز نمىكند و به عمل نمىرسد. چه ، شكر حقيقى جز عرفان قلبى و شناخت باطنى نعمت و بهرهگيرى از آن در راه اطاعت و رضايت خدا نيست (70) . منافق بر اثر شك در موجد نعمتها و نديدن وظيفه عبوديت براى خود از اينها محروم است . چه زيبا امام علىعليه السلام تفاوت شكر منافق و مؤمن را بيان فرموده است :
شكر المؤمن يظهر في عمله ، شكر المنافق لا يتجاوز لسانه (71) ؛ «سپاسگزارى مؤمن در عملش نمايان مىگردد و شكر منافق از زبانش در نمىگذرد .»
اينجا است كه تأثير اعتقاد در عمل ظاهر مىشود و شك، موجب كسالت و خمودى مىگردد و احساس سپاس و تلاش را نابود مىكند و موجب سرزدن چنان اعمال زشت و نادرستى مىشود كه انكار قلبى او را آشكار مىكند و او را در رديف كافران قرار مىدهد. از اين رو امام علىعليه السلام پديدار شدن اعمال خبيث كافران و منافقان را راهى برا ى شناسايى آنان مىداند (72) .
2ـ.2 تكلف ورزيدن
مؤمن فقط از خدا بيم دارد و به همو اميد مىورزد . نه طمعى به كسى و نه ترسى از شخصى دارد. از اين رو اعمال خود را تنها با يك معيار مىسنجد و آن رضايت خدا است . نه قضاوت كسى جز خدا برايش اهميتى دارد و نه به تأثير ديگر چيزها معتقد است. او به فكر خشنود كردن همگان نيست تا براى خريدن محبت همه، بهايى سنگين را بپردازد و از اين رو تكلفى ندارد. منافق عكس اين است . او بهزحمت و دشوارى ، خود را آنگونه كه نيست مىنمايد و آنچه ندارد نشان مىدهد و تا آنجا تصنعى و متكلفانه رفتار مىكند كه خوى و منش وى شود .
امام علىعليه السلام به اين رفتار منافق اشاره كردهاند:
«تكلف از اخلاق منافقان است . (73) » ديگر احاديث وارده در معناى تكلف نيز با اين معنا همسو است. امام صادق نفاق را اساس تكلف مىداند (74) و رسول خداصلى الله عليه وآله تملق و غيبت و شماتت مصيبت زده (75) را از نشانههاى متكلف مىداند (76) كه هر سه در منافق به چشم مىخورد. 2ـ.3 موافقت ظاهرى
گذشت كه منافق به دنبال دنياى خود است؛ از اين رو نه خود را مسئول مىداند و نه به سرنوشت ديگران مىانديشد. او در پى آن است كه كسى از او نرنجد و به منافع دنيايىاش لطمهاى نزند و برايش اهميتى ندارد كه اظهار نظرش به زيان دين و دنياى چه كسى مىانجامد از اين رو به جلب موافقت همه مىپردازد و براى چنين مقصودى خود را رياكارانه با هركس و هرگروهى ، موافق جلوه مىدهد و همراهى ظاهرى و نمايشى مىكند . با كسى نزاع نمىكند و نغمه مخالفت در هيچ مسئلهاى از او شنيده نمىشود . امام علىعليه السلام به اين نكته اشاره كرده و فرموده است: كثرة الوفاق نفاق؛ (77) «موافقت فراوان [نشانه] نفاق است .»
2ـ.4 غيبت كردن
غيبت، كوشش انسان ناتوان براى سرپوش گذاشتن بر عقدههاى درونى خويش است. (78) انسان ضعيف با درك عجز خود از ضربه زدن به كسى و جلو گرفتن كارى ، به پشت صحنه مىرود و با بيرون ريختن شكوههاى درون به بدگويى و افشاى اسرار ديگران مىپردازد . منافق نيز كه ذليل و حقير است، در پيش رو به تعريف و تمجيد و تملق مىپردازد و در پشت سر به بدگويى و غيبت. از اين رو حضرت علىعليه السلام غيبت كردن را علامت نفاق دانستهاند (79) ؛ نشانهاى كه بر دروغ بودن بسيارى از دوستىها و ابراز محبتهاى ظاهرى گواهى مىدهد .
2ـ .5 خيانت ورزيدن
انسانى كه به ورطه نفاق و دو رويى مىغلتد و به جاى اتكال بر دوستان واقعى، چشم اميد به خارج از قدرت و حكومت خودى مىبندد و براى روز مباداى خيالى خويش ، دستاويزى در آن سوى مرزهاى عقيدتى ، جغرافيايى و سياسى مىجويد و شفيع و واسطهاى دست و پا مىكند ، سرانجام به خيانت مىافتد . او براى جلب محبت و حمايت دوستان خيالىاش ، اسرارى را از جبهه خودى به دشمن گزارش مىكند و همچون حاطب بن ابى بلتعه مرتكب خيانت مىگردد . (80) همه ستون پنجمها و جاسوسهاى نظامى و غير نظامى از اين آبشخور مىنوشند و دشمنان يك ملت و كشور، از چنين منافقانى سود مىجويند .
چنين است كه حضرت علىعليه السلام نفاق را اوج خيانت دانستهاند. (81)
2ـ.6 حقكشى
زندگى در يك جامعه بشرى ،مسئوليتهايى را بر عهده هر عضو مىگذارد، و افراد با عمل به آنها از احترام اجتماعى و قانونى برخوردار مىشوند . اين تعهدات ، متقابل و بر اساس قاعده عمومى عدل و انصافند و با معيار و قاعده حق ، سنجيده مىشوند . اگر قواعد عمومى و مسئوليتهاى اجتماعى براى فردى غير قابل قبول و يا همراه شك و ترديد باشد ، او مىكوشد تا هرگاه و هرجا و تا آن اندازه كه ممكن است، از زير بار اين مسئوليتها شانه خالى كند و حق و حقوق ديگر افراد اجتماع را نپردازد . اين حقوق چه مالى و چه معنوى ، تكاليفى را در پى دارد كه بر شخص ناهمگون با اجتماع سنگين مىنمايد . كسى كه فقط از روى حقارت و خوارى نفس ، با اجتماع همراهى مىكند و تنها در پى امنيت خويش است، نه به فرهنگ و آداب و قوانين اجتماع محل زندگى خود اعتقاد و علاقه دارد، نه به امنيت جامعه مىانديشد و نه به سامان يافتن آن اهميتى مىدهد ؛ به جهاد برنمىخيزد و پشتيبانى مالى و حقوق و ماليات واجب خود را ادا نمىكند .
دو حديث گرانبها از امام علىعليه السلام ناظر به همين حالت در پارهاى از انسانها است:
«به خدا سوگند ، جز كافر منكر و منافق ملحد، امنيت را از اهلش بازنداشت و حق را از مستحقش دور نكرد . (82) »«پيامبر خدا از اينكه انسان زكات مالش را از رهبرش پوشيده بدارد، نهى كرد و فرمود : پوشيده داشتن آن از نفاق است . (83) »
2ـ .7 ظاهرسازى
آشكارترين علامت نفاق، همان است كه در خطاب الهى به مسلمانان صدر اسلام آمده است . لم تقولون ما لا تفعلون؛ (84) «چرا چيزى را مىگوييد كه نمىكنيد.» كبر مقتا عندالله أن تقولوا ما لا تفعلون؛ (85) «نزد خدا بسيار نفرتانگيز است كه چيزى را بگوييد كه نمىكنيد .»
حضرت علىعليه السلام نيز اين نكته قرآنى را كه با بيانى ديگر از زبان پيامبر اكرم شنيده (86) بود، ويژگى منافق مىشمرد. امام در مجلس علمىاى كه با اصحابش داشته و چهار صد نكته را به آنان آموخته از ايشان مىخواهد تا با هم مهربان و دوست و اهل بذل و بخشش باشند و همچون منافق نباشند كه فقط مىگويد و توصيف و ظاهرسازى مىكند (87) . در جايى ديگر، اين ويژگى را بارزترين علامت نفاق شمرده و كسى را كه به نماز و روزه و جهاد و تقوا سفارش مىكند و فرمان مىدهد ، اما خود به هيچ يك پايبند نيست، آشكارترين منافق ناميده است . از اينجا است كه ريا و نفاق با هم ارتباط پيدا مىكنند و سپس هر دو در شرك به هم مىپيوندند . چه، نفاق برادر شرك (88) و ريا شرك پنهان (89) است . منافق جلوتر از ديگران مىدود تا او را نبينند و چون بهگمان خود از ديدرس همگان دور شد، تسليم هوسها ، شهوتها و طمعهاى خويش مىشود و آنچه را نهى كرده بود، مرتكب مىشود، يا آنچه را بدان فرمان داده بود ، براثر كسالت و سستى از ياد مىبرد . چنين كسانى كه مدعى دروغين پاكى و اخلاقند و پرچم مقدس امر به معروف و نهى از منكر را دستاويز پنهان داشتن نهان خود مىكنند ، در لسان حضرت از بارزترين مصداقهاى منافقانند: «آشكارترين منافق كسى است كه به اطاعت [خدا] فرا خواند و خود بدان عمل نكند و از معصيت بازدارد و خود از آن دست نكشد .» (90) در نقل ديگرى از اين حديث ـ كه در فصل «گونههاى نفاق» به آن اشاره شد ـ به جاى كلمه «أظهر» واژه «أشد» آمده است. بدين ترتيب شدت نفاق، راز سر به مهر منافق را برملا مىسازد و هيچ پوششى مانع از بروز آن نمىشود . زيرا كسى كه به مردم فرمان نيكى مىدهد ، زير ذرهبين مردم قرار مىگيرد و دقت بيشتر ، درون او را آشكارتر مىسازد و هرچه فرمانها بيشتر و عملها كمتر و تخالف و ناهمگونى گفتار و كردار بيشتر باشد ، نفاق شديدتر است و زودتر نمايان مىگردد .
.3 ذكر اندك
نشان ديگر منافقان ، يادكرد اندك خدا است . آنان از آن رو كه اعتقاد چندانى به خداوند ندارند، به ياد او نيز نمىافتند. تنها بارقههاى رحمت الهى و حوادث طبيعى، ممكن است آنان را به ياد خدا اندازد؛ يا براى تظاهر و رياكارى به حلقه ذكرى و نماز جماعتى حاضر شوند . آنان خدا را در نهان ياد نمىكنند و خدا اين را آشكار كرده است. امام علىعليه السلام با اشاره به اين افشاگرى، آن را سبب نزول آيه 142 سوره نساء مىداند كه حضور منافقان را در صفهاى نماز كسالتبار توصيف كرده و ذكر آنان را قليل دانسته است. (91) امام علىعليه السلام مىفرمايد :« منافقان، خداوند را تنها آشكارا ياد مىكردند و در نهان نه. از اين رو خداوند فرمود : يراؤون الناس ولا يذكرون الله إلا قليلا.» (92) امام علىعليه السلام خود از اين ويژگى براى شناخت منافقان معاصر سود برده است . ايشان در پاسخ به كسى كه درباره ماهيت خوارج پرسيده بود، مىفرمايد: «آنان نه مشركند و نه منافق . مشرك نيستند، چون از شرك گريختند، و منافق نيستند چون منافقان، خدا رابسيار اندك ياد مىكنند و حال آن كه خوارج نهروان پيشانى پينهبسته دارند.» در نتيجه امام آنان را از باغيان و خارجشوندگان از جرگه اسلام مىداند. (93)
.4 دشمنى با چهرههاى تابناك دين
سنت الهى در پيشرفت دين بر آن قرار گرفته كه گروندگان و پيروانش به مجاهدت بپردازند و با يارى دادن دين خدا، از او يارى و نصرت بگيرند. منافقان كه پيروزى و نصرت دين را بر نمى&rlm
نظرات شما عزیزان: