نفاق و منافقان در نگاه امام موحدان‏عليه السلام

نفاق و منافقان در نگاه امام موحدان‏عليه السلام

نفاق در لغت و اصطلاح

ماده «ن ، ف ، ق» در لغت عرب براى دو معناى اصلى و چند معناى فرعى به كار رفته است. دو معناى اصلى آن، يكى «تمام و فنا شدن» و ديگرى «پوشيده و پنهان داشتن» است. از معناى نخست ، استعمال‏هاى «نفقت الدابة» به معناى تمام شدن عمر چهارپا و «نفق نفقة القوم» به معناى تمام شدن زاد و توشه است. در معناى دوم، واژه‏هاى «نفق» به معناى تونل و راه زيرزمينى و «نافقاء» در برابر «قاصعاء» به معناى يكى از دو سوراخ لانه موش صحرايى به كار رفته‏اند. (9) برخى نيز احتمال داده‏اند كه اين دو معنا، به يك ديگر بازگشته، يك ريشه دارند. (10) به گفته ابن منظور در لسان العرب و فيروز آبادى در تاج العروس، عرب ماده و هيئت‏هاى گوناگون «نفق» را براى انسان به كار نمى‏برد (11) و تنها پس از كاربرد قرآنى آن ، معناى اين واژه در زبان عرب توسعه يافت . قرآن با استخدام اين لفظ براى كسى كه كفر خود را پوشيده مى‏دارد و اظهار ايمان مى‏نمايد (12) ، به يكى از وجوه پنهان روح و بيمارى‏هاى نهان انسان اشاره كرد. به گفته بسيارى از لغويان و مؤلفان غريب الحديث، اين استخدام با معناى لغوى نفاق تناسب دارد و بر اساس اين تشبيه ساخته شده است كه منافق نيز داخل «نفق» يا «نافقاء» مى‏شود تا خود را پنهان بدارد و اگر بتواند بگريزد. (13) پيامبرصلى الله عليه وآله و مسلمانان صدر اسلام با فهم همين معنا، اين واژه و مفهوم قرآنى را بر كسى تطبيق مى‏كردند كه به‏ظاهر ، ادعاى مسلمانى، و در باطن با كافران سر و سرى داشت، و در درون و نهان شكاك و مردد و گاه كافر مطلق بود و در برون مسلمان مى‏نمود . با رواج اين استعمال و كاربرد آن در ديگر مصداق‏ها، همچون انسان خيانتكار ، رياكار و كسى كه حضور و غيبتش يكى نيست ، توسعه معنايى نفاق افزون‏تر گشت؛ تا آن جا كه بر حسب نظر برخى، قابليت تقسيم به دو دسته كلى، يعنى نفاق اكبر و اصغر يافت كه ما در اين‏جا آن را نفاق سياسى و نفاق اجتماعى و يا نفاق اعتقادى در برابر نفاق عملى مى‏ناميم. توجه به اين گستره معنايى، در سير بحث و فهم احاديث و نيز در جاى خود ديدن و نهادن دستورات گوناگون دينى در برخورد با منافقان ، تأثيرى بسزا دارد .

گونه‏هاى نفاق

محدث بزرگ شيعه، علامه مجلسى، منافق را همچون مسلمان و مؤمن داراى گونه هاى متفاوتى مى‏داند. ايشان در معناى اسلام و ايمان به پيروى از روايات (14) ، اسلام را همان شهادتين زبانى و اقرار ظاهرى مى‏داند؛ اما ايمان را برتر و نيازمند اعتقاد قلبى و عمل خارجى دانسته، تسليم درونى را ستون اصلى خيمه ايمان مى‏شمرد. (15) منافق را نيز كسى مى داند كه اظهار اسلام مى‏كند و در باطن كافر است و اعتقاد قلبى و تسليم درونى ندارد. وى اين معنا را مشهور مى‏داند (16) و ريا و اظهار دوستى دروغين و نيكو نمودن و بد بودن و ظاهرسازى و صالح نبودن را از گونه‏هاى ديگر نفاق مى‏شمرد. (17) در جايى ديگر، نفاق نوع اول را ويژه دوران صدر اسلام، و منافقان دوره هاى متأخر و معاصر را از نوع دوم مى‏داند. (18) اين نظر، پذيرفتنى است؛ زيرا قرآن نيز منافقان را مؤمن نمى داند (19) و همان گونه كه گذشت، منافق از ديدگاه وحى ـ كه درون را به‏عيان مى‏بيند ـ كافرى بيش نيست كه در لباس اسلام درآمده است.

در ميان اهل سنت نيز اين تلقى وجود دارد. ابن رجب حنبلى مى‏گويد : نفاق از نظر شرعى دو گونه است:

يكى نفاق اكبر و آن اين است كه انسان به‏ظاهر خود را مؤمن به خدا و فرشتگان و كتاب‏ها و پيامبران و روز قيامت نشان دهد و در باطن مخالف همه يا بخشى از آن باشد و اين همان نفاق صدر اسلام است كه قرآن به نكوهش اهلش پرداخته و آنان را كافر دانسته و خبر از دوزخى بودنشان داده است .

دوم نفاق اصغر يا نفاق عملى است و آن اين است كه انسان به‏ظاهر كارى كند و قصدش چيز ديگرى باشد. (20) منظور از معناى دوم، ظاهرسازى و رياكارى است؛ زيرا ريا ارائه عمل و تظاهر به عبادت و سلوك است، بدون اعتقاد درونى؛ اگرچه ممكن است رياكار به اصل خدا و معاد و نبوت، ايمان و اقرار داشته باشد . از اين رو مى‏توانيم اين نفاق را نفاق عملى ـ در مقابل نفاق اعتقادى نوع اول ـ بدانيم و چنين منافقى را از سلك مؤمنان به شمار آوريم؛ اگر چه از پايين‏ترين آنان. زيرا ايمان نيز درجات و مراتبى دارد كه در برخى از آنها، اعتقاد و تسليم قلبى محض كافى است (21) . حال اگر در معناى نخست دقيق شويم و به انگيزه‏هاى منافقان صدر اسلام ـ كه كافرانى مسلمان‏نما بودند ـ بنگريم، به اين نكته مى‏رسيم كه اظهار ايمان به خدا و رسول و قرآن تنها يك سپر سياسى براى زندگى در جامعه دينى مدينه بوده است . به عبارت ديگر ماهيت اين برخورد منافقانه ، تفاوتى با ساير نفاق‏ها و جاسوسى‏هاى سياسى در ديگر جوامع ندارد، ولى از آن‏جا كه در جامعه مدينه ، دين حاكم است و سياست و مدنيت با ايمان و ولايت آميخته است ، سياستمداران منافق همراهى سياسى ظاهرى را در اظهار ايمان و قبول پايه‏هاى دينى حكومت مى‏ديدند و گرنه همچون ساير منافقان سياست‏پيشه و جاسوسان حرفه‏اى، هيچ تمايلى به اداى فرايض دينى و اطاعت اوامر رهبرى از خود نشان نمى‏دادند . نتيجه اين كه اصل همراهى با جامعه و فرهنگ سياسى حكومت، الزام مى‏كرد كه منافقان چهره‏سازى اعتقادى و عملى كنند و پرده نفاق بر بى‏ايمانى خويش بيندازند. به حتم اين نفاق سياسى كه تا عميق‏ترين اعتقادات قلبى و درونى راه پيدا مى‏كند و در برابر برترين موجود عالم، يعنى رسول خدا مى‏ايستد، بدترين و زشت‏ترين نوع نفاق است كه متأسفانه با اسلام همزاد بوده و آثار مخرب آن در دوره حكومت و زندگى امام على‏عليه السلام بسى عيان‏تر است. (22) بدين روى برخى انواع نفاق را مراتب نفاق تعبير گفته و برحسب شدت و ضعف ناشى از متعلق و يا كسى كه با آن برخورد منافقانه مى‏شود ، تقسيم كرده‏اند .

امام خمينى‏رحمه الله در كتاب اربعين خود مى‏فرمايد : و نيز نفاق به حسب متعلق، فساد آن فرق دارد؛ زيرا گاهى نفاق كند در دين خدا و گاهى در ملكات حسنه و فضايل اخلاق و گاهى در اعمال صالحه و مناسك الهيه و گاهى در امور عاديه و متعارفات عرفيه، و همين‏طور گاهى نفاق كند با رسول‏الله‏صلى الله عليه وآله و ائمه هدى‏عليه السلام و گاهى با اوليا و علما و مؤمنين و گاهى با مسلمانان و يا ساير بندگان خدا از ملل ديگر . البته اينها كه ذكر شد در زشتى و وقاحت و قباحت فرق دارند؛ اگرچه تمام آنها در اصل خباثت و زشتى شركت دارند و شاخ و برگ يك شجره خبيثه هستند . (23) نفاق، به واقع يك صفت و ويژگى روحى ـ روانى است كه برحسب شدت و ضعف آن و مقتضيات زمان، گاه منافق را براى جلب منافع مادى و زودگذر دنيوى ، به ستايش و چاپلوسى و ابراز محبت و دوستى دروغين با خلق خدا وا مى‏دارد؛ حال آن كه دل در گرو اموال و جاه و مقام مردم نهاده است، نه ويژگى‏هاى انسانى آنها. گاه نيز به صورت برخورد منافقانه با پيامبر و اعتقادات اصلى دين ظهور مى‏كند، و گاه براى جاى گرفتن در صف مؤمنان به رياكارى و تظاهر و اعمال و عبادات است، و حتى در مرتبه شديد آن، به صورت امر به عبادت و دعوت به طاعت رخ مى‏نمايد كه امام على آن را شديدترين نوع نفاق خوانده است (24) . توجه به دو گونه اصلى نفاق ، يعنى نفاق اعتقادى ـ سياسى و اخلاقى ـ اجتماعى ، شدت و ضعف تحذيرها و هشدارها را توجيه مى‏كند .

ويژگى‏هاى منافقان

اگرچه ويژگى‏هاى منافقان نيز برحسب گونه‏هاى آنان قابل تقسيم است، ويژگى‏هاى مشترك نيز دارند. مبناى تقسيم و جداسازى ويژگى‏ها مناسبت هر ويژگى و فراوانى آن در گروهى از منافقان است .

.1 ويژگى‏هاى منافقان اعتقادى ـ سياسى

1ـ.1 شك و ترديد

مهم‏ترين ويژگى اين نوع از منافقان، شك و ترديد درونى و قلبى آنان است . چنين انسانى چون نتوانسته است به علم و يقين نايل آيد و خود را از نظر فكرى و روحى قانع سازد، در وادى حيرت و ترديد باقى مى‏ماند (25) . او به تصور اين كه ديگران را فريفته است، خود را فريب داده است. (26) بر اين اساس حضرت على‏عليه السلام به پيروى از قرآن مى‏فرمايد : المنافق مكور مضر مرتاب؛ (27) «منافق، نيرنگباز و و زيانبار و مردد است.» در كلامى ديگر، اين ويژگى را ميان همه منافقان، مشترك مى‏داند: كل منافق مريب. (28)

1ـ.2 عبرت‏نگرفتن

لازمه حركت انديشمندانه انسان، عبور از وادى شك است كه يقين بسيط را به يقين مركب و عميق‏تر مبدل مى‏سازد . اما عبور از اين وادى ، شوق و انگيزه و حق مدارى مى‏خواهد كه منافق از همه اينها محروم است . منافق خود نمى‏خواهد و نمى‏طلبد و نمى‏پذيرد و از اين رو در شك مى‏ماند . منافق نه درست مى‏نگرد تا عبرت بگيرد و نه درست مى‏انديشد . هرگاه چرخ گردون او را بركشد، به جاى بهره‏گيرى از فرصت مغتنم، سر به طغيان مى‏گذارد ، و هرگاه گرفتارى‏ها و بلايا بدو روى آورند، به جاى تنبه و هوشيارى، زبان به شكوه و ناله مى‏گشايد . ... منافق چون بنگرد ، سرگرم و سر به هوا است و چون سكوت كند ، با غفلت و بى‏خبرى است و چون سخن بگويد ، لغو و بيهوده بگويد و چون بى‏نياز شود ، سركشى كند و چون به‏سختى افتد ، زبونى نمايد . زود ناخشنود و دير خشنودى مى‏شود ، [نعمت‏] اندك او را بر خدا خشمناك كند، و فراوانش خشنودش نسازد . نيت شر بسيار دارد و برخى را جامه عمل مى‏پوشاند و بر آنچه نتوانسته افسوس مى‏خورد كه چرا نكرده است؟! (29) اگر اين سخن را با توصيف مؤمن و شيوه و ويژگى‏هاى او مقايسه كنيم ـ كه «چون بنگرد عبرت گيرد و چون سكوت كند بينديشد و چون سخن گويد ذكر گويد و چون بى‏نياز شود شكر كند و چون به سختى افتد ، بشكيبد ؛ زودخشنود و ديرخشم است»ـ به‏آسانى فهميده مى‏شود كه عبرت نگرفتن و نينديشيدن و ياوه بافتن ، چگونه بر دورى منافق از مسير تكامل مى‏افزايد و او را در وادى حيرت و سرگردانى باقى مى‏گذارد . آرى پرگويى و بيهوده‏بافى، فرصتى به ذكر و تفكر نمى‏دهد و ميل به شرارت و طغيان ، آرامش روحى منافق را سلب مى‏كند، و اگر بر اين همه، ناخشنودى و ناخرسندى او را از هستى و خداوندگار هستى بيفزاييم، چه مجالى براى عبرت و هدايت، براى او باقى مى‏ماند؟

1ـ.3 علم بى‏عمل

منافق حتى اگر خود را به زيور دانش بيارايد و اندوخته‏اى فراچنگ آورد و در شمار فرهيختگان نيز درآيد، باز در تنگناى خودساخته‏اش گرفتار است و بى‏آن‏كه به هدف نزديك گردد ، بار خود را سنگين‏تر ساخته است ؛ زيرا او جايگاه علم و دانش را نشناخته است و به جاى آن كه با نور علم ، درون خويش را روشن سازد، تنها زبان خود را به معدودى الفاظ و اصطلاحات گشوده است . او در زبان و گفتار ، عالم مى‏نمايد و در عمل و كردار ، جاهل است؛ داناى زبانى و نادان رفتارى . امام همام ، على‏عليه السلام مى‏فرمايد : علم المنافق في لسانه ، علم المؤمن في عمله؛ (30) «دانش منافق در زبان او است ؛ دانش مؤمن در كردارش.»

در حقيقت ، آنچه منافق دارد چيزى جز پوسته علم و نمايشى از آن نيست ؛ زيرا اگر علم او حقيقى و واقعى بود ، از ايمان جدا نبود، كه به گفته والاى همو : الإيمان والعلم أخوان توأمان ، ورفيقان لا يفترقان (31) ؛ «ايمان و علم ، برادران همزادند و دو رفيق‏اند كه از هم جدا نمى‏شوند.»

بنابراين، از آن‏جا كه منافق دانا از ايمان تهى است ، به قاعده ملازمه ، دانشى نيز ندارد . (32)

1ـ.4 پارسايى دروغين

همان گونه كه منافق ، تنها از علم ، اصطلاحات و پوسته آن را فرا گرفته و آن را تنها به زبان مى‏آورد، ورع و تقواى او نيز در مرحله ادعا و حرف مى‏ايستد و به جوارح و جوانح و عملش سرايت نمى‏كند . به گفته شيواى امام على‏عليه السلام «پارسايى منافق ، جز در زبان او نموار نمى‏شود.» (33) حال آن‏كه ورع مؤمن در عملش آشكار است. (34) وقتى ورع ، برخاسته از دين، و تابعى از آن باشد، روشن است كه منافق دين ندارد . امام به اين نكته هم تصريح كرده است : ورع الرجل على قدر دينه؛ (35) «ورع مرد به اندازه دين او است .»

1ـ.5 دنيا طلبى

دنياطلبى با چهره‏ها و نمودهاى گوناگون، همواره و همه‏جا آفت دين و ديندارى است . اين معنا آن‏چنان مسلم و مبرهن است كه نيازى به استدلال ندارد و شواهد و آيات و روايات چنان فراوانند كه انتخاب يكى از ميان آن همه، دشوار مى‏نمايد؛ (36) اما آنچه به بحث منافق و ويژگى او مربوط است ، دنياطلبى به بهانه امور اخروى است كه زشت‏ترين و زيانبارترين و خطرناك‏ترين گونه دنياطلبى است.

مولاى متقيان از اين خصلت منافقان خبر داده و ما را از درغلتيدن به دام آن برحذر داشته است : كار آخرت را وسيله دنياطلبى، و دنياى زودگذر را بر آخرت ترجيح مده كه اين ، خصلت منافقان و خوى بى‏دينان است . (37) اين دسته از منافقان، از آن رو كه دين را به بازى مى‏گيرند، و گروهى را فاسد و گروهى را به دين و ديندارى بدبين مى‏كنند از بقيه زيانبارترند . اين گرگان در لباس ميش كه زبان‏هايى شيرين‏تر از عسل و دل‏هايى تلخ‏تر از گياه حنظل دارند، به خيال خدعه و نيرنگ با خدا و خلق خدا ، براى دنيا در دين تفقه مى‏كنند و براى عمل نكردن مى‏آموزند و سخن از آخرت را وسيله‏اى براى رسيدن به دنيا مى‏كنند، و از اين رو ديرتر از منافقان ديگر كشف و رسوا مى‏شوند و از پس سال‏ها مراقبت دائمى و دقت كافى ، از پرده برون مى‏افتند . نگرانى امام‏عليه السلام نيز به همين رو بود كه فرمود:

إن أخوف ما أخاف عليكم إذا تفقه لغير الدين وتعلم لغير العمل وطلبت الدنيا بعمل الآخرة؛ (38) «ترسناك‏ترين چيزى كه بر شما مى‏ترسم ، آن است كه براى غير دين تفقه شود و براى جز عمل آموخته گردد و دنيا با عمل آخرت طلب شود .»

على‏عليه السلام خود به شرارت اين دسته از عالمان مبتلا بود و طعم تلخ فريبكارى آنان و فريب‏خوردن جاهلان را چشيده بود و از اين درد جانكاه مى‏ناليد: دو انسان دنيايى پشتم را شكستند: انسانى به‏زبان دانا و به‏عمل فاسق، و انسانى‏نابخرد ولى عابد. آن يك با زبان‏آورى از رسيدن به فسقش جلو مى‏گيرد و اين يك با عبادت خود از جهلش. پس، از فاسق عالم و جاهل عابد بپرهيزيد كه اين دو، هر مفتونى را فتنه‏اند و من خود از پيامبر خدا شنيدم كه مى‏گفت: اى على،هلاكت امت من به دست هر منافق زبان آور است. (39)

1ـ .6 نگه نداشتن زبان

زبان با همه كوچكى‏اش، معيار ارزش انسان، اين موجود پيچيده هستى است. به فرموده امام على‏عليه السلام انسان بدون آن، مجسمه‏اى و يا جنبنده‏اى بيش نيست (40) و در كنار عقل و خرد ، جوهره انسان را شكل مى‏دهد (41) و وسيله سنجش انسان و خرد او است. (42) از اين رو سنگينى آن ، وزن انسان را افزون مى‏كند و سبكى آن از قدر و منزلتش مى‏كاهد . لغزش زبان ، لغزش انسان است و زيبايى آن ، زيبايى گوينده. اين تأثير عميق و نقش مهم زبان، است كه موجب صدور فرمان‏هاى شديد و فراگيرى از ائمه دين‏عليه السلام در مورد حفظ و حتى حبس زبان شده است. (43) پيشوايان دين از ما خواسته‏اند كه زبان را نيز چونان بقيه اعضا، به فرمان عقل دين خود درآوريم و پيش از هر كار انديشه كنيم و جلوتر از هرعضو ، مغر را قرار دهيم كه اگر چنين كنيم عقل را بها داده، دين خود را حفظ كرده‏ايم؛ و گرنه بر اساس آنچه از امام على نقل شده است به جرگه سفها پيوسته، در ميان منافقان جاى مى‏گيريم . زبان مؤمن در پشت قلب او است و قلب منافق در پشت زبانش؛ زيرا مؤمن هرگاه اراده سخن كند در درون بدان مى‏انديشد ، پس اگر نيكو باشد ، آشكارش مى‏كند و اگر بد باشد ، پوشيده‏اش مى‏دارد. و[لى‏] بى‏گمان منافق هرچه بر زبانش بيايد مى‏گويد؛ بى‏آن‏كه بداند چه به سود او است و چه به زيانش . (44)

.2 ويژگى‏هاى منافقان اجتماعى ـ اخلاقى

همان گونه كه پيش‏تر گفته شد، ويژگى‏هاى منافقان را بى‏آن‏كه آهنگ تمايز كامل و خط كشى هندسى داشته باشيم، به حسب افراد، تقسيم كرديم. در اين‏جا خاطرنشان مى‏كنيم كه شخصيت پيچيده انسان، امكان تفكيك كامل و روشن صفات در هم فرو رفته او را نمى‏دهد. از اين رو تنها ملاك تقسيم ويژگى‏ها و اختصاص هردسته به تعدادى از آنها، شيوع و فراوانى بيش‏تر آن در هر دسته است .

اينك از منافقانى سخن خواهيم گفت كه شك و ترديد آنان نه در اعتقادات ظاهرى كه در توحيد واقعى است و از اين رو در معاشرت‏ها و رفتارهاى اخلاقى ـ اجتماعى خود، به شرك خفى و ريا گرفتار آمده‏اند.

<="" a="" style="color: black; text-decoration: none;">2ـ.1 آراستگى دروغين

<="" a="" style="color: rgb(0, 0, 0); text-decoration: none; font-family: 'Times New Roman'; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: bold; letter-spacing: normal; line-height: normal; orphans: auto; text-align: right; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: auto; word-spacing: 0px; -webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: rgb(206, 217, 217);">

انسان منافق، تنها در انديشه حفظ خويش و نشان دادن چهره‏اى مقبول از خود است . او بايد چنين باشد؛ زيرا در صورت كشف باطن و حقيقت او ، نه كسى با او دوستى مى‏كند و نه محبت كسى را جلب مى‏كند . او بايد چنان ظاهر را بيارايد و خود را آراسته به سجاياى اخلاقى نشان دهد كه ديده‏ها از ظاهر او به باطنش نپردازند. از آن رو او به‏دروغ و نيرنگ متوسل مى‏شود تا زيورهاى بدلى بر روح خود بياويزد و به جاى پيراستن جان، عيان را بيارايد. سخن امام على‏عليه السلام در همين باب است : بالكذب يتزين اهل النفاق؛ (45) «منافقان به دروغ ، خود را مى‏آرايند .» و المنافق قوله جميل و فعله الداء الدخيل؛ (46) «منافق ، گفتارش زيبا و كردارش بيمارى درون است .» منافق زيبا مى‏نمايد و زيبا مى‏گويد تا بيمارى درونى خويش را بپوشاند و هدف خود را مخفى نگاه دارد، و تا آن‏جا كه بتواند در دل‏ها نفوذ كند و انسان‏ها را بفريبد و به كام خود برسد . زيبا و شيوا سخن گفتن در همه جامعه‏ها و براى همه انسان‏ها جذاب بوده و شگرد هميشگى رهبران و افراد سودجو است . اين ويژگى، شباهت بسيارى به خصلت ديگر منافقان، يعنى چاپلوسى و تملق دارد.

<="" a="" style="color: black; text-decoration: none;"><="" a="" style="color: black; text-decoration: none;">2ـ.2 چاپلوسى

<="" a="" style="color: rgb(0, 0, 0); text-decoration: none; font-family: 'Times New Roman'; font-size: 16px; font-style: normal; font-variant: normal; font-weight: bold; letter-spacing: normal; line-height: normal; orphans: auto; text-align: right; text-indent: 0px; text-transform: none; white-space: normal; widows: auto; word-spacing: 0px; -webkit-text-size-adjust: auto; -webkit-text-stroke-width: 0px; background-color: rgb(206, 217, 217);">

منافقان در روابط اجتماعى خود بدون آن كه به ضوابط اخلاقى پايبند باشند و تنها براى كسب منفعت آنى و زودگذر دنيايى، خود را به قطب‏هاى قدرت در جامعه نزديك مى‏كنند و با به كار بستن شيوه‏هاى غير اخلاقى ـ از دروغ و ريا گرفته تا تملق و ثنا خود را در دل صاحبان مال و مقام جاى مى‏دهند . اينان كه راه نفوذ در ديگر انسان‏ها را آموخته و نقطه ضعف و قوت هركسى را پيدا كرده‏اند، با ستايش‏ها و تملق نابجا ، دامى پنهان مى‏گسترند و شكار خود را صيد مى‏كنند . با گستاخى و بى‏شرمى داد سخن مى‏دهند، و ناكرده را كرده و ناگفته را گفته جلوه مى‏دهند و خود و ممدوح خود را به شقاوت مى‏اندازند. امام على‏عليه السلام اين ويژگى تركيبى منافق را چنين بيان كرده است : «منافق، بى‏شرم، كودن ، چاپلوس و تيره‏بخت است .» (47) گفتنى است كه سركرده منافقان مدينه، عبدالله بن ابى سلول نيز با همين شيوه قصد اغفال على را ـ به خيال خود ـ مى‏كند؛ اما با كلام كوبنده حضرت روبه‏رو مى‏گردد «اى عبد الله ، تقوا پيشه كن نه نفاق كه منافق بدترين آفريده خدا است.» (48) شايد حديث ديگر امام‏عليه السلام نيز ناظر به همين ويژگى باشد؛ آن جا كه مى‏فرمايد : المنافق لسانه يسر وقلبه يضر؛ (49)«زبان منافق شادمان مى‏كند و دلش زيان مى‏رساند .» در حديث ديگرى كه نفس اماره را به منافق تشبيه كرده است ، وجه شبه آن دو را تملق نام مى‏برد. (50)

<="" a="" style="color: black; text-decoration: none;">2ـ.3 چندرنگى

از آن‏جا كه منافق در زندگى و اعتقادات خود، مردد و مذبذب است و وابستگى عقيدتى به هيچ مكتبى ندارد ، در زندگى روزمره و معاشرت اجتماعى خود نيز ثابت و استوار نيست و همواره به رنگ‏هاى محيط، گروه، دوستان و آشنايان درمى‏آيد . اگر روزى ، توانگرى و گشاده‏دستى و خرج و انفاق در راه و كار مخصوصى ، رواج يابد ، او را از توانگران و سخاوتمندان مى‏بينم و اگر روزگارى ، درويشى و صوفيگرى سكه رايج بازار فخر فروشان گردد ، او را با كشكول گدايى مشاهده مى‏كنيم . اين تلون و رنگ به رنگى به منافق امكان زيستن و ايمنى مى‏دهد ؛ زيرا شناخته نمى‏شود و همرنگى با محيط ، او را يكى از اجزاى حقيقى و درست كار پيرامونش نشان مى‏دهد . او به‏واقع بى‏رنگ و بى‏چهره است و هرلحظه و هرجا به مقتضاى حال رنگ عوض مى‏كند. نه عقد قلبى دارد كه بر آن بايستد و نه جوهره‏اى كه با رنگ خود نمايان شود. منافق با اين كار از دنياى خود محافظت مى‏كند؛ چهره ساختگى‏اش را پوششى براى درون نازيبايش مى‏سازد؛ اظهار خير مى‏كند، اما در باطن جز شر و زشتى ندارد. (51) برخلاف شخص تقيه‏كننده كه باطنى نيكو و سيرتى زيبا دارد، اما در تنگناى زمانه و فشار روزگار، خود را بد سرشت و زشت نشان مى‏دهد تا در نهان دين خود را حفظ كند. منافق با جماعت، همرنگ است و اگر بميرد ، بر خاكستر و يا خاك كردنش ميان هندو و مسلمان نزاع درمى‏گيرد . هيچ كس او را دشمن خود نمى‏پندارد و او نيز دشمنى‏اش را بروز نمى‏دهد. او مبنايى براى رعايت امور اخلاقى ندارد و به فرموده امام على : عادة المنافقين تهزيع الأخلاق؛ (52) «به تغيير همواره خلق و خوى خود، عادت كرده است.»

2ـ.4 آسان‏گيرى بر خود و سخت‏گيرى بر مردم

اگرچه منافق با چاپلوسى و زبان‏بازى ، خود را نزديك و صميمى نشان مى‏دهد و ادعاى محبت و علاقه دارد، در درون نه دوستدار است ، نه عيب‏پوش؛ بلكه كوچك‏ترين عيب‏ها را ديده و براى وقتى مناسب، ذخيره كرده است . او تنها با زبان به مردم احترام مى‏گزارد و به تحسين و تكريم ظاهرى آنها مى‏پردازد؛ اما در پس اين ظاهرسازى، مردم را نادان و حتى سفيه مى‏داند (53) ، و در عوض خود را صالح و مصلح و بى‏عيب و نقص مى‏بيند . امام على‏عليه السلام در همين باره مى‏فرمايد : المنافق لنفسه مداهن وعلى الناس طاعن؛ (54) «منافق نسبت به خود مسامحه روا مى‏دارد و بر مردم خرده مى‏گيرد.»

ويژگى عملكرد منافقان

امام همام ، على بن ابى‏طالب‏عليه السلام در خطبه مشهور خود كه بسيارى از ويژگى‏هاى منافقان را آشكار مى‏كند، بيش‏تر به نوع عملكرد و شيوه‏هاى كارى آنان نظر دارد. امام در اين خطبه ، روانكاوى ژرف منافقان را با نحوه عملكرد آنان در اجتماع ، به هم مى‏آميزد و چنان شخصيت آنان را ترسيم مى‏كند كه مى‏توان از آن، الگوى روانشناسى منافقان را رسم كرد: شما را از منافقان برحذر مى‏دارم؛ زيرا آنان مردمانى گمراهند و گمراه كننده. خود لغزيده‏اند و ديگران را مى‏لغزانند. به رنگ‏هاى گوناگون و حالت‏هاى مختلف درمى‏آيند . با هر وسيله و از هر طريقى آهنگ [فريب و گمراهى‏] شما مى‏كنند و در هر كمين‏گاهى به كمين شما مى‏نشينند.

دل‏هايشان بيمار است و ظاهرشان آراسته و پاك. مخفيانه عمل مى‏كنند و چون خزنده‏اى زهرناك آهسته مى‏خزند و بى‏خبر زهر خود را مى‏ريزند. شرح و بيانشان دارو است و گفتارشان شفا؛ اما كردارشان درد بى‏درمان. به رفاه و آسايش مردم حسادت مى‏ورزند و به آتش بلا و گرفتارى دامن مى‏زنند و نوميد مى‏كنند. در هر راهى، به خاك هلاكت افكنده‏اى و براى نفوذ در هر دلى، وسيله‏اى، و براى هر غم و اندوهى، اشك‏هايى [دروغين‏] دارند. به هم مدح و ستايش وام مى‏دهند و از يك‏ديگر انتظار پاداش [و ستايش متقابل‏] دارند. اگر چيزى بخواهند، پافشارى مى‏كنند و اگر سرزنش كنند پرده‏درى مى‏نمايند و اگر داورى كنند زياده‏روى مى‏كنند . در مقابل هر حقى باطلى در بغل دارند و در برابر هر راستى، خميده‏اى و براى هر زنده‏اى، قاتلى و براى هر درى، كليدى و براى هر شبى، چراغى. چشم نداشتن و بى‏نيازى را دستاويز طمع قرار مى‏دهند، تا از اين راه بازار خود را گرم كنند و كالاهايشان را تبليغ نمايند . مى‏گويند و شبهه مى‏پراكنند. وصف مى‏كنند و حقيقت را وارونه جلوه مى‏دهند. راه [ورود به مسير باطل‏] را آسان مى‏كنند و تنگه [آن را] كج و دشوار رو مى‏سازند [تا افراد به‏آسانى به باطل در آيند و در پيچ و خم آن سرگردان و بيرون شدنشان دشوار شود.] اينان دار و دسته شيطان و زبانه‏هاى انبوه آتشند. «آنان گروه شيطانند و بدانيد كه گروه شيطان همان زيانكارانند . (55) » (56) منافق گاه قدمى پيش مى‏گذارد و نه تنها خود را مؤمن كه دانشمند متعهد و دوستدار نشر و پخش دانش و دين مى‏نمايد و با جعل حديث و نقل آن، در متدينان و حتى در دين رخنه مى‏كند . اين گروه در دوره گرايش مسلمانان به حديث، بيش‏ترين سوء استفاده‏ها را كردند؛ تا جايى كه محدثان درست‏انديش، به نقد و تصفيه روايات همت گماردند. سليم بن قيس از نخستين كسانى است كه به وجود اين شگرد منافقانه و احاديث مخالف و ساختگى پى برد و براى حل آن، به خدمت امام على‏عليه السلام رسيد. امام در كلامى مفصل او را از دسيسه منافقان آگاه كرد و با تقسيم محدثان به چهار گروه، منافقان را گروه نخست آنان شمرد: حديث از چهار دسته ـ كه پنجمى ندارد ـ به تو مى‏رسد: مرد منافقى كه اظهار ايمان مى‏كند و خود را مسلمان نشان مى‏دهد و هيچ ابايى از دروغ‏بستن بر پيامبر خداصلى الله عليه وآله ندارد و آن را گناه نمى‏داند و اگر مردم مى‏دانستند كه او منافق و دروغگو است، از او نمى‏پذيرفتند و تصديقش نمى‏كردند. ولى او را از صحابه حضرت رسول مى‏پندارند و مى‏گويند او پيامبرصلى الله عليه وآله را ديده و از او شنيده است. مردم از او حديث مى‏گيرند و به حال او آگاه نيستند. در حالى كه خداوند از منافقان خبر داده و آنان را توصيف كرده و فرموده است : «هنگامى كه آنان را مى‏بينى، از شمايلشان خشنود مى‏شوى و چون سخن گويند، به گفتارشان، گوش مى‏دهى.» (57) اين منافقان پس از پيامبر باقى ماندند و با دروغ و تزوير و تهمت، به زمامداران گمراه و دعوت‏كنندگان به آتش ،نزديك شدند و آنان نيز ولايت كارها را به آنان سپردند و برگرده مردمان سوارشان كردند، و با كمك آنان دنيا را خوردند. مردم با پادشاهان و دنيا هستند؛ مگر كسى كه خداوند او را حفظ كند. (58)

راه‏هاى شناخت نفاق و منافقان

بخش پيشين، بيان ويژگى‏هاى منافقان را بر عهده داشت و شناخت ويژگى‏ها، خود به شناسايى دارنده آنها كمك مى‏كند؛ به شرط آن كه ظاهر شود و از پرده برون افتد . در اين فصل به ويژگى‏ها و نشانه‏هاى آشكار منافقان مى‏پردازيم ؛ علامت‏هايى كه هر يك از آنها مى‏تواند حقيقت درونى انسان‏هاى مؤمن‏نما و كفرگرا را به ما بنماياند .

.1 لحن گفتار

نخستين راه شناخت منافقان، دقت در سخنان ايشان است ؛ يعنى همان خصيصه زبان‏آورى كه بزرگ‏ترين پوشش و پناه منافق است . چه، هر سلاحى كه بسيار به كار گرفته شود ، طرز كارش معلوم و اسرارش آشكار خواهد شد و سرانجام در آن‏جا كه سلاح از كار مى‏افتد و يا خطا مى‏كند ، راه رخنه به درون آن كشف مى‏شود .

امام على‏عليه السلام در ارائه اين راه نقشى ممتاز دارد و افزون بر ارائه، مستند قرآنى آن را نيز نشان داده است: خداوند چهار چيز را در كتابش تصديق كرده است... مرد در زير زبانش نهفته است ؛ چون سخن بگويد ، آشكار شود . پس خداوند متعال نازل فرمود : «و بى‏گمان آنان را از لحن گفتارشان مى‏شناسى (59) .» (60) منافق هر چند خوددار و راز نگه دار باشد، سرانجام بر اثر فشارهاى درونى، راز خود را بيرون مى‏افكند و با نيش و كنايه‏هايش خود را افشا مى‏كند. او مى‏كوشد با تعبيرات موذيانه هم آزار برساند و هم موضع مخالف خود را پنهان كند؛ غافل از آن كه نيتش از سخنش هويدا است و مصداق اين قاعده كلى است كه: ما أضمر أحد شيئا الا ظهر فى فلتات لسانه؛ (61) «هيچ كس چيزى را پنهان نكرد، مگر آن كه در لغزش‏هاى زبانش و خطوط چهره‏اش پديدار شد.»

امام على‏عليه السلام در سخن بلند ديگرى بر اين راهكار صحه مى‏گذارد: على لسان المؤمن نور يسطع وعلى لسان المنافق شيطان ينطق؛ (62) «بر زبان مؤمن نورى است كه مى‏درخشد و بر زبان منافق، شيطانى است كه سخن مى‏گويد .» شايد گفته شود كه اين راهكار، ارجاع به يك معيار مشخص و معين نيست و نمى‏توان آن را تحت ضابطه و قاعده درآورد ؛ زيرا حواس ما به درك «لحن القول» ، «نور ساطع» و «شيطان ناطق» راهى ندارند و ممكن است در تشخيص به خطا رويم و يكى را به جاى ديگرى بگيريم .

پاسخ اجمالى اين است كه ابزارهاى شناخت متعددند و دل يكى از آنها است . معرفت شهودى و فطرى قلب زمينه خطاب نبوى و تعليم محمدى را فراهم مى‏آورد: استفت قلبك وان أفتوك الناس؛ (63) «از دلت بپرس؛ اگر چه مردم بر[خلاف‏] آن فتوايت دهند .» امام على‏عليه السلام در دعاى شعبانيه مى‏فرمايد : و أنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور؛ «ديده دل‏هايمان را با نور نظرش به تو ، روشنى بخش تا ديده دل حجاب‏هاى نور را نيز بدرد.» (64) اين معنا كه دل مانند سر، دو چشم و دو گوش دارد، از ديدگاه روايات مسلم است؛ (65) اما گردش و چرخش شيطان‏ها در پيرامون دل آدمى، او را از اين طريق شهود و نظر به ملكوت محروم مى‏كند. (66) به مدد اين وسيله و راهكار، مى‏توان از عملكرد منافقان در زمينه تحريف معارف دينى و دخالت در فرهنگ مذهبى جلو گرفت و مهم‏ترين اثر تخريبى آنان را مانع شد . از اين رو حضرت براى شناسايى حديث‏هايى كه به وسيله منافقان، ساخته و پرداخته مى‏شد، به همين طريقه اشاره كرده، مى‏فرمايند : «بر هرحقى ، حقيقتى و بر هر صوابى نورى است؛ پس موافق كتاب را بگيريد و مخالفش را واگذاريد.» (67) دستيابى به اين تشخيص و مجهز شدن به اين سلاح، به جامعه امكان مى‏دهد تا منافقان خرد و كلان را بشناسد و از ميان خود براند . اين طريقه و نشانه، گرچه تنها راه شناخت منافقان نيست، مهم‏ترين آنها است. از اين رو امام على‏عليه السلام آن را بر ديگر نشانه‏هاى منافق مقدم داشته و فرموده است :

للمنافق ثلاث علامات : يخالف لسانه قلبه وقوله فعله وسريرته علانيته؛ (68) «منافق را سه نشانه است : زبانش با دلش، گفتارش با كردارش، و درونش با نمودش، يكسان نيست .»

.2 نحوه رفتار

2ـ.1 خمودى و ناسپاسى

ديگر علامت آشكار منافق كه پيوستگى كاملى با حقيقت او دارد، چگونگى رفتار وى با ديگران است. منافق برخلاف مؤمن كه با صلابت و اطمينان به صحنه عمل مى‏آيد و كارى متقن و شايسته ارائه مى‏دهد ، شكاكانه و مردد وارد عمل مى‏شود. امام على‏عليه السلام مى‏فرمايد : «بى‏گمان يقين مؤمن در كردارش و شك منافق در رفتارش ديده مى‏شود .» (69) منافق به فرجام كارش و نتيجه عملش اميدى و يقينى ندارد و از اين رو تنها براى نشان دادن همراهى ظاهرى و موافقت دروغين، با كسالت به نماز و بى جسارت به جهاد درمى‏آيد . او اعتقاد چندانى به خداوند هستى ندارد تا به او عشق بورزد و عاشقانه به كار پردازد . او نه خدايى مى‏شناسد و نه بهشتى و نه نعمتى . خود را مديون كسى نمى‏داند تا سپاسش بگزارد و احسانى نمى‏بيند تا شكرش به‏جا آرد و اگر هم سپاسى بگزارد، از زبانش تجاوز نمى‏كند و به عمل نمى‏رسد. چه ، شكر حقيقى جز عرفان قلبى و شناخت باطنى نعمت و بهره‏گيرى از آن در راه اطاعت و رضايت خدا نيست (70) . منافق بر اثر شك در موجد نعمت‏ها و نديدن وظيفه عبوديت براى خود از اينها محروم است . چه زيبا امام على‏عليه السلام تفاوت شكر منافق و مؤمن را بيان فرموده است :

شكر المؤمن يظهر في عمله ، شكر المنافق لا يتجاوز لسانه (71) ؛ «سپاسگزارى مؤمن در عملش نمايان مى‏گردد و شكر منافق از زبانش در نمى‏گذرد .»

اين‏جا است كه تأثير اعتقاد در عمل ظاهر مى‏شود و شك، موجب كسالت و خمودى مى‏گردد و احساس سپاس و تلاش را نابود مى‏كند و موجب سرزدن چنان اعمال زشت و نادرستى مى‏شود كه انكار قلبى او را آشكار مى‏كند و او را در رديف كافران قرار مى‏دهد. از اين رو امام على‏عليه السلام پديدار شدن اعمال خبيث كافران و منافقان را راهى برا ى شناسايى آنان مى‏داند (72) .

2ـ.2 تكلف ورزيدن

مؤمن فقط از خدا بيم دارد و به همو اميد مى‏ورزد . نه طمعى به كسى و نه ترسى از شخصى دارد. از اين رو اعمال خود را تنها با يك معيار مى‏سنجد و آن رضايت خدا است . نه قضاوت كسى جز خدا برايش اهميتى دارد و نه به تأثير ديگر چيزها معتقد است. او به فكر خشنود كردن همگان نيست تا براى خريدن محبت همه، بهايى سنگين را بپردازد و از اين رو تكلفى ندارد. منافق عكس اين است . او به‏زحمت و دشوارى ، خود را آن‏گونه كه نيست مى‏نمايد و آنچه ندارد نشان مى‏دهد و تا آن‏جا تصنعى و متكلفانه رفتار مى‏كند كه خوى و منش وى شود .

امام على‏عليه السلام به اين رفتار منافق اشاره كرده‏اند:

«تكلف از اخلاق منافقان است . (73) » ديگر احاديث وارده در معناى تكلف نيز با اين معنا همسو است. امام صادق نفاق را اساس تكلف مى‏داند (74) و رسول خداصلى الله عليه وآله تملق و غيبت و شماتت مصيبت زده (75) را از نشانه‏هاى متكلف مى‏داند (76) كه هر سه در منافق به چشم مى‏خورد. 2ـ.3 موافقت ظاهرى

گذشت كه منافق به دنبال دنياى خود است؛ از اين رو نه خود را مسئول مى‏داند و نه به سرنوشت ديگران مى‏انديشد. او در پى آن است كه كسى از او نرنجد و به منافع دنيايى‏اش لطمه‏اى نزند و برايش اهميتى ندارد كه اظهار نظرش به زيان دين و دنياى چه كسى مى‏انجامد از اين رو به جلب موافقت همه مى‏پردازد و براى چنين مقصودى خود را رياكارانه با هركس و هرگروهى ، موافق جلوه مى‏دهد و همراهى ظاهرى و نمايشى مى‏كند . با كسى نزاع نمى‏كند و نغمه مخالفت در هيچ مسئله‏اى از او شنيده نمى‏شود . امام على‏عليه السلام به اين نكته اشاره كرده و فرموده است: كثرة الوفاق نفاق؛ (77) «موافقت فراوان [نشانه‏] نفاق است .»

2ـ.4 غيبت كردن

غيبت، كوشش انسان ناتوان براى سرپوش گذاشتن بر عقده‏هاى درونى خويش است. (78) انسان ضعيف با درك عجز خود از ضربه زدن به كسى و جلو گرفتن كارى ، به پشت صحنه مى‏رود و با بيرون ريختن شكوه‏هاى درون به بدگويى و افشاى اسرار ديگران مى‏پردازد . منافق نيز كه ذليل و حقير است، در پيش رو به تعريف و تمجيد و تملق مى‏پردازد و در پشت سر به بدگويى و غيبت. از اين رو حضرت على‏عليه السلام غيبت كردن را علامت نفاق دانسته‏اند (79) ؛ نشانه‏اى كه بر دروغ بودن بسيارى از دوستى‏ها و ابراز محبت‏هاى ظاهرى گواهى مى‏دهد .

2ـ .5 خيانت ورزيدن

انسانى كه به ورطه نفاق و دو رويى مى‏غلتد و به جاى اتكال بر دوستان واقعى، چشم اميد به خارج از قدرت و حكومت خودى مى‏بندد و براى روز مباداى خيالى خويش ، دستاويزى در آن سوى مرزهاى عقيدتى ، جغرافيايى و سياسى مى‏جويد و شفيع و واسطه‏اى دست و پا مى‏كند ، سرانجام به خيانت مى‏افتد . او براى جلب محبت و حمايت دوستان خيالى‏اش ، اسرارى را از جبهه خودى به دشمن گزارش مى‏كند و همچون حاطب بن ابى بلتعه مرتكب خيانت مى‏گردد . (80) همه ستون پنجم‏ها و جاسوس‏هاى نظامى و غير نظامى از اين آبشخور مى‏نوشند و دشمنان يك ملت و كشور، از چنين منافقانى سود مى‏جويند .

چنين است كه حضرت على‏عليه السلام نفاق را اوج خيانت دانسته‏اند. (81)

2ـ.6 حق‏كشى

زندگى در يك جامعه بشرى ،مسئوليت‏هايى را بر عهده هر عضو مى‏گذارد، و افراد با عمل به آنها از احترام اجتماعى و قانونى برخوردار مى‏شوند . اين تعهدات ، متقابل و بر اساس قاعده عمومى عدل و انصافند و با معيار و قاعده حق ، سنجيده مى‏شوند . اگر قواعد عمومى و مسئوليت‏هاى اجتماعى براى فردى غير قابل قبول و يا همراه شك و ترديد باشد ، او مى‏كوشد تا هرگاه و هرجا و تا آن اندازه كه ممكن است، از زير بار اين مسئوليت‏ها شانه خالى كند و حق و حقوق ديگر افراد اجتماع را نپردازد . اين حقوق چه مالى و چه معنوى ، تكاليفى را در پى دارد كه بر شخص ناهمگون با اجتماع سنگين مى‏نمايد . كسى كه فقط از روى حقارت و خوارى نفس ، با اجتماع همراهى مى‏كند و تنها در پى امنيت خويش است، نه به فرهنگ و آداب و قوانين اجتماع محل زندگى خود اعتقاد و علاقه دارد، نه به امنيت جامعه مى‏انديشد و نه به سامان يافتن آن اهميتى مى‏دهد ؛ به جهاد برنمى‏خيزد و پشتيبانى مالى و حقوق و ماليات واجب خود را ادا نمى‏كند .

دو حديث گرانبها از امام على‏عليه السلام ناظر به همين حالت در پاره‏اى از انسان‏ها است:

«به خدا سوگند ، جز كافر منكر و منافق ملحد، امنيت را از اهلش بازنداشت و حق را از مستحقش دور نكرد . (82) »«پيامبر خدا از اين‏كه انسان زكات مالش را از رهبرش پوشيده بدارد، نهى كرد و فرمود : پوشيده داشتن آن از نفاق است . (83) »

2ـ .7 ظاهرسازى

آشكارترين علامت نفاق، همان است كه در خطاب الهى به مسلمانان صدر اسلام آمده است . لم تقولون ما لا تفعلون؛ (84) «چرا چيزى را مى‏گوييد كه نمى‏كنيد.» كبر مقتا عندالله أن تقولوا ما لا تفعلون؛ (85) «نزد خدا بسيار نفرت‏انگيز است كه چيزى را بگوييد كه نمى‏كنيد .»

حضرت على‏عليه السلام نيز اين نكته قرآنى را كه با بيانى ديگر از زبان پيامبر اكرم شنيده (86) بود، ويژگى منافق مى‏شمرد. امام در مجلس علمى‏اى كه با اصحابش داشته و چهار صد نكته را به آنان آموخته از ايشان مى‏خواهد تا با هم مهربان و دوست و اهل بذل و بخشش باشند و همچون منافق نباشند كه فقط مى‏گويد و توصيف و ظاهرسازى مى‏كند (87) . در جايى ديگر، اين ويژگى را بارزترين علامت نفاق شمرده و كسى را كه به نماز و روزه و جهاد و تقوا سفارش مى‏كند و فرمان مى‏دهد ، اما خود به هيچ يك پايبند نيست، آشكارترين منافق ناميده است . از اين‏جا است كه ريا و نفاق با هم ارتباط پيدا مى‏كنند و سپس هر دو در شرك به هم مى‏پيوندند . چه، نفاق برادر شرك (88) و ريا شرك پنهان (89) است . منافق جلوتر از ديگران مى‏دود تا او را نبينند و چون به‏گمان خود از ديدرس همگان دور شد، تسليم هوس‏ها ، شهوت‏ها و طمع‏هاى خويش مى‏شود و آنچه را نهى كرده بود، مرتكب مى‏شود، يا آنچه را بدان فرمان داده بود ، براثر كسالت و سستى از ياد مى‏برد . چنين كسانى كه مدعى دروغين پاكى و اخلاقند و پرچم مقدس امر به معروف و نهى از منكر را دستاويز پنهان داشتن نهان خود مى‏كنند ، در لسان حضرت از بارزترين مصداق‏هاى منافقانند: «آشكارترين منافق كسى است كه به اطاعت [خدا] فرا خواند و خود بدان عمل نكند و از معصيت بازدارد و خود از آن دست نكشد .» (90) در نقل ديگرى از اين حديث ـ كه در فصل «گونه‏هاى نفاق» به آن اشاره شد ـ به جاى كلمه «أظهر» واژه «أشد» آمده است. بدين ترتيب شدت نفاق، راز سر به مهر منافق را برملا مى‏سازد و هيچ پوششى مانع از بروز آن نمى‏شود . زيرا كسى كه به مردم فرمان نيكى مى‏دهد ، زير ذره‏بين مردم قرار مى‏گيرد و دقت بيش‏تر ، درون او را آشكارتر مى‏سازد و هرچه فرمان‏ها بيش‏تر و عمل‏ها كم‏تر و تخالف و ناهمگونى گفتار و كردار بيش‏تر باشد ، نفاق شديدتر است و زودتر نمايان مى‏گردد .

.3 ذكر اندك

نشان ديگر منافقان ، يادكرد اندك خدا است . آنان از آن رو كه اعتقاد چندانى به خداوند ندارند، به ياد او نيز نمى‏افتند. تنها بارقه‏هاى رحمت الهى و حوادث طبيعى، ممكن است آنان را به ياد خدا اندازد؛ يا براى تظاهر و رياكارى به حلقه ذكرى و نماز جماعتى حاضر شوند . آنان خدا را در نهان ياد نمى‏كنند و خدا اين را آشكار كرده است. امام على‏عليه السلام با اشاره به اين افشاگرى، آن را سبب نزول آيه 142 سوره نساء مى‏داند كه حضور منافقان را در صف‏هاى نماز كسالت‏بار توصيف كرده و ذكر آنان را قليل دانسته است. (91) امام على‏عليه السلام مى‏فرمايد :« منافقان، خداوند را تنها آشكارا ياد مى‏كردند و در نهان نه. از اين رو خداوند فرمود : يراؤون الناس ولا يذكرون الله إلا قليلا.» (92) امام على‏عليه السلام خود از اين ويژگى براى شناخت منافقان معاصر سود برده است . ايشان در پاسخ به كسى كه درباره ماهيت خوارج پرسيده بود، مى‏فرمايد: «آنان نه مشركند و نه منافق . مشرك نيستند، چون از شرك گريختند، و منافق نيستند چون منافقان، خدا رابسيار اندك ياد مى‏كنند و حال آن كه خوارج نهروان پيشانى پينه‏بسته دارند.» در نتيجه امام آنان را از باغيان و خارج‏شوندگان از جرگه اسلام مى‏داند. (93)

.4 دشمنى با چهره‏هاى تابناك دين

سنت الهى در پيشرفت دين بر آن قرار گرفته كه گروندگان و پيروانش به مجاهدت بپردازند و با يارى دادن دين خدا، از او يارى و نصرت بگيرند. منافقان كه پيروزى و نصرت دين را بر نمى&rlm

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, ] [ 1:4 بعد از ظهر ] [ بهرامی ]
[ ]